بانو

تقدیم به بانوی عشق و فضیلت فاطمه زهرا(س)

بانو

تقدیم به بانوی عشق و فضیلت فاطمه زهرا(س)

اشعار فاطمی۳

عشق من! پاییزآمد مثل پار

احمد عزیزی 

شهادت حضرت زهرا علیها السلام             

عشق من! پاییزآمد مثل پار

باز هم، ما باز ماندیم از بهار

 

احتراق لاله را دیدیم ما

گل دمید و خون نجوشیدیم ما

 

باید از فقدان گل، خونجوش بود

در فراق یاس، مشکی پوش بود

 

یاس بوی مهربانی می دهد

عطر دوران جوانی می دهد

 

یاس ها یادآور پروانه اند

یاس ها پیغمبران خانه اند

 

یاس  ما را رو به پاکی می برد

رو به عشقی اشتراکی می برد

 

یاس در هر جا نوید آشتی ست

یاس دامان سپید آشتی ست

 

در شبان ما که شد خورشید؟ یاس

بر لبان ما که می خندید؟ یاس

 

یاس یک شب را گل ایوان ماست

یاس تنها یک سحر مهمان ماست

 

بعد روی صبح، پرپر می شود

راهی شبهای دیگر می شود

 

یاس مثل عطر پاک نیّـت است

یاس استنشاق معصومیّـت است

 

یاس را آیینه ها رو کرده اند

یاس را پیغمبران بو کرده اند

 

یاس بوی حوض کوثر می دهد

عطر اخلاق پیمبر می دهد

 

حضرت زهرا دلش از یاس بود

دانه های اشکش از الماس بود

 

داغ عطر یاس زهرا زیر ماه

می چکانید اشک حیدر را به چاه

 

عشق محزون علی یاس است و بس

چشم او یک چشمه الماس است و بس

 

اشک می ریزد علی مانند رود

بر تن زهرا: گل یاس کبود

 

گریه آری گریه چون ابر چمن

بر کبود یاس و سرخ نسترن

 

گریه کن حیدر! که مقصد مشکل است

این جدایی از محمد مشکل است

 

گریه کن زیرا که دُخت آفتاب

بی خبر باید بخوابد در تراب

 

این دل یاس است و روح یاسمین

این امانت را امین باش ای زمین

 

گریه کن زیرا که کوثر خشک شد

زمزم از این ابر ابتر خشک شد

 

نیمه شب دزدانه باید در مغاک

ریخت بر روی گل خورشید، خاک

 

یاس خوشبوی محمد داغ دید

صد فدک زخم از گل این باغ دید

 

مدفن این ناله غیر از چاه نیست

جز تو کس از قبر او آگاه نیست

 

گریه بر فرق عدالت کن که فاق

می شود از زهر شمشیر نفاق

 

گریه بر طشت حسن کن تا سحر

که ُپر است از لخته ی خون جگر

 

گریه کن چون ابر بارانی به چاه

بر حسین تشنه لب در قتلگاه

 

خاندانت را به غارت می برند

دخترانت را اسارت می برند

 

گریه بر بی دستی احساس کن!

گریه بر طفلان بی عباس کن!

 

باز کن حیدر! تو شطِّ اشک را

تا نگیرد با خجالت مشک را

 

گریه کن بر آن یتیمانی که شام

با تو می خوردند در اشک مدام

 

گریه کن چون گریه ی ابر بهار

گریه کن بر روی گل های مزار

 

مثل نوزادان که مادر مرده اند

مثل طفلانی که آتش خورده اند

 

گریه کن در زیر تابوت روان

گریه کن بر نسترنهای جوان

 

گریه کن زیرا که گلها دیده اند

یاس های مهربان کوچیده اند

 

گریه کن زیرا که شبنم فانی است

هر گلی در معرض ویرانی است

 

ما سر خود را اسیری می بریم

ما جوانی را به پیری می بریم

 

زیر گورستانی از برگ رزان

من بهاری مرده دارم ای خزان

 

زخم آن گل در تن من چاک شد

آن بهار مرده  در من خاک شد

 

ای بهار گریه بار  ناامید

ای گل مأیوس من!  یاس سپید

 

 

 

 

 

کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در

حسین اسرافیلی

شهادت حضرت زهرا علیها السلام

 

کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در

سینه آیینه را می شد سپر دیوار و در

 

زخم بود و شعله ای ، بال هما آتش گرفت

ز آشیان سوخته دارد خبر دیوار و در

 

گرد بادی بود و توفان قاف را در بر گرفت

ریخت از سیمرغ خونین بال ، پر دیوار و در

 

خانه وحی و پیمبر ، در بلا پیچید و شد

باغ پرپر ، سرو زخمی ، نوحه گر دیوار و در

 

در نفس های کویر کینه زادان ، کس نبود

کوثر جوشنده را یاور ، مگر دیوار و در

 

دختر پیغمبر و تدفین پنهانی به شب !؟

وای بر امت ، کند لب وا ، اگر دیوار و در

 

حیرتی دارم من از صبری که بر حیدر گذشت

ذوالفقار آرام بود و شعله ور ، دیوار و در

 

استخوانی در گلو ، خاری به چشم ، آتش به جان

ناله ها در چاه گاهی ، گاه بر دیوار و در

 

گریة پنهان حیدر ، ازنفاقی آشکار

شاهد سوز علی (ع) شب تا سحر ، دیوار و در

 

از فدک تا کربلا ، یک خط طغیان بیش نیست

سوخت آنجا خیمه ،‌اینجا را شرر دیوار و در

 

 

کشتى پهلو شکسته پشت در پهلو گرفت

محمدعلی شهاب

شهادت حضرت زهرا علیها السلام

 

کشتى پهلو شکسته پشت در پهلو گرفت

ساحلش مسمار در شد موج از هر سو گرفت

 

خون چکان از سینه‏ اش دنبال حیدر مى ‏دوید

یک قدم برداشت اما دست بر پهلو گرفت

 

چون گرفتند از گل ریحانه احمد گلاب

میخ دراز قطره‏ هاى خون آن گل بو گرفت

 

بوى گل پیچید در گلخانه ‏اى آتش زده

غنچه‏ اش بر یارى او، سجده‏ اى نیکو گرفت

 

انتقام مصطفى را دشمنش در کوچه‏ ها

با غلاف و سیلى اش از چهره و بازو گرفت

 

پرده دار عصمت حق آمده خانه ولى

آنچنان نیلى شده کز همسرش هم رو گرفت

 

آفتابى در دل شب در میان خاک شد

قامت ساقى شکست و دست بر زانو گرفت

 

 

 

 

کیست این مرد که با زلف پریشان در چاه

علی خالقی

 شهادت حضرت زهرا علیها السلام

کیست این مرد که با زلف پریشان در چاه

دست و رو شست در آن ساعت ویران در چاه

 

کیست این پنجره ی باز به سمت باران

کیست این بارش بی وقفه ی باران در چاه؟

 

این کدامین جریان است شناور در خون

این کدامین جریان است شتابان در چاه؟

 

چه کسی رود شنیده است که سوزان بر خاک

چه کسی کوه شنیده ست که گریان در چاه؟

 

لرزه افتاد به ارکان دقایق بی شک

از همان لحظه ی پیچیده ی توفان در چاه

 

هیچ کس قصّه ی پروانه ی چاهی نشنید

کاین چنین سوخته از شمع گدازان در چاه

 

 

 

 

کیست که مثل فاطمه جلوه به ما سوی کند

پروانه نجاتی

شهادت حضرت زهرا علیها السلام

 

کیست که مثل فاطمه جلوه به ما سوی کند

دامن کودکانه را مادر انبیا کند

 

صمیمی است با پدر دل زلال دختران

کیست که مثل فاطمه حق پدر ادا کند

 

رنج نداشت فاطمه؟ درد نداشت فاطمه؟

شنیده اید با پدر لب به گلایه وا کند؟

 

غرور دخترانه داشت ، درست مثل من وَ تو

نخواست روح خویش را دمی در آن رها کند

 

نکرد باز دیده را به هرزه نوشی نگاه

کیست که چشم خیره را دریچه ی حیا کند؟

 

اگر چه پاره ی تن رسول عصر خویش بود

نخواست پیش این و آن به مویی ادعا کند

 

کدام زن شنیده ای لباس عیش خویش را

شب نیاز زندگی به دیگری عطا کند

 

سلام من به فاطمه درود من به فاطمه

و هر کسی که سینه را حریم کبریا کند

 

گرچه هر کس از تو می گوید ، زخم هایی شعله ور دارد

سیداکبر میرجعفری

شهادت حضرت زهرا علیها السلام

 

گرچه هر کس از تو می گوید ، زخم هایی شعله ور دارد

از تو و درد دلت امّا ، مادرم بهتر خبر دارد

 

با حضور آسمان باید ، حرفی از خورشید و باران زد

هر چه باشد او به جای دل آسمانی مختصر دارد

 

این که گفتم می توان گاهی ، از حقوق عاشقی دم زد

هر که سرسبز از بهار توست ، او زبانی سرخ تر دارد

 

عصر تو عصر قساوت بود ، مردمانش از تبار سنگ

بی گمان آتشفشان هم گاه ، ناله اش در سنگ اثر دارد

 

آب ها مهر تواند امّا گفته ای "الجار ثمّ الدار"

از کویر ما مگر دریا ، ساحلی خشکیده تر دارد

 

گرچه گاهی می توان با درد ، این زبان را شعله ورتر کرد

از تو و درد دلت امّا ، مادرم بهتر خبر دارد

 

 

 

گلی که عالم از او تازه بود ، پرپر شد

زکریا اخلاقی

شهادت حضرت زهرا علیها السلام

 

گلی که عالم از او تازه بود ، پرپر شد

یگانه کوکب باغ وجود ، پرپر شد

 

شب شهادت زهرا ، علی به خود می گفت :

گل محمدی من چه زود پرپر شد

 

خزان چه کرد که در چشم اشکبار علی

تمام گلشن غیب و شهود پرپر شد

 

به باغ حسن کدام آفتاب ناب افسرد

که در مدار افق هر چه بود پرپر شد

 

برای تسلیت اهل باغ آمده بود

شقایقی که به صحرا ، کبود پرپر شد

 

نشان ز پاکی روح لطیف فاطمه داشت

بنفشه ای که سحر را سجود پرپر شد

 

ز فیض صحبت او رنگ و بوی عزت داشت

گلی که تشنه میان دو رود پرپر شد

 

 

 

 

گهواره نیست کودکی ات را فلک ، که هست

غلام رضا شکوهی 

شهادت حضرت زهرا علیها السلام

 

گهواره نیست کودکی ات را فلک ، که هست

فرمانبر تو نیست سما تا سمک ، که هست

 

نقش کبود شانه ات از ضربه های در

بر شانه ی شبان سیه نیست حک ، که هست

 

وقتی به خواب می روی ، ای کوثر کثیر!

لالایی خدیجه نباشد ، ملک که هست

 

آن روزه ی سه روزه نیازی به نان نداشت

ای زخمی محبتَ عالم! نمک که هست

 

وقتی حضور غصّه تو را آب می کند

اشک علی نشسته برای کمک که هست

 

مردیم از فراق تو ، دل با چه خوش کنیم؟

قبری که نیست از تو به جا؟ یا فدک که هست؟

 

 

 

 

ما می رویم و دیده ی ما بین کوچه هاست

محمد کامرانی

شهادت حضرت زهرا علیها السلام

 

ما می رویم و دیده ی ما بین کوچه هاست

مثل غبار سر به هوا بین کوچه هاست

 

ما می رویم و خاطره ی سوختن هنوز

چون دامن نسیم رها بین کوچه هاست

 

ای آیینه! ببین که غبار نگاه ما

در جست و جویت آبله پا بین کوچه هاست

 

از این سکوت ریخته در پای نخل و چاه

پیداست اینکه ردّ صدا بین کوچه هاست

 

می پرسم از تو باز که از مسجدالنبی

آیا چقدر فاصله تا بین کوچه هاست؟

 

دنبال آن حقیقت گمنام چشم ما

یا در بقیع مانده و یا بین کوچه هاست

 

 

 

 

ماه دلسوخته پر زد ، همه جا غوغا شد

سید محمد ضیاء قاسمی

شهادت حضرت زهرا علیها السلام

 

ماه دلسوخته پر زد ، همه جا غوغا شد

آسمان با غم و با غربت خود تنها شد

 

آسمان آمد و سر را به لب چاه گذاشت

باز هم چشم پر از روشنی اش دریا شد

 

شب پوشیده ز مه را کمی از خود پس زد

ابر در حنجره اش سوخت ، زبانش وا شد

 

ماه من! رفتی و کس نیست ببیند که چنین

آسمان بی تو گرفتار شب یلدا شد

 

ماه من! هیچ دلی پنجره اش را نگشود

تا ببیند چه شبی پیرهن گل ها شد

 

ماه بالی زد  و در لحظه ی سنگین خسوف

نیمه ی تار و کبودش ز افق پیدا شد

 

مرقدش محو شد از چشم زمین قرن به قرن

این خسوف از همه سو ، قسمت این دنیا شد

 

 

 

مرا به خانه ی زهرای مهربان ببرید

افشین اعلاء

شهادت حضرت زهرا علیها السلام

 

مرا به خانه ی زهرای مهربان ببرید

به خاکبوسی آن قبر بی نشان ببرید

 

اگر نشانی شهر مدینه را بلدید

کبوتر دل ما را به آشیان ببرید

 

کجاست آن در آتش گرفته؟ تا که مرا

برای جامه دریدن به سوی آن ببرید

 

مرا اگر شوم از دست بر نگردانید

به روی دست بگیرید و بی امان ببرید

 

کجاست آن جگر شرحه شرحه؟ تا که مرا

به سوی سنگ مزارش کشان کشان ببرید

 

مرا که مهر بقیع است در دلم ، چه شود

اگر به جانب آن چار کهکشان ببرید

 

نه اشتیاق به گل دارم و نه میل بهار

مرا به غربت آن هیجده خزان ببرید

 

کسی صدای مرا در زمین نمی شنود

فرشته ها! سخنم را به آسمان ببرید

 

 

 

 

مه برده گریه ی پدر خاک را به ماه

علی محمد مؤدب

شهادت حضرت زهرا علیها السلام

 

مه برده گریه ی پدر خاک را به ماه

سیلی زده ست نفرت شب ، بی حیا به ماه

 

توفان پچ پچ است و سکوت سترگ مرد

که خیره مانده خون جگر و بی صدا به ماه

 

تنها نه خاک ندبه ی باران گرفته است

دریا دخیل بسته همین جورها به ماه

 

تشییع می کنند نمازی شکسته را

خیل فرشتگان دل آزرده تا به ماه

 

بیت الحزن فاطمه ، حالا دل علی ست

این قدر که شبیه شده مرتضی به ماه

 

از ابرهای هرزه ، دل آسمان گرفت

در قحط سال نور ندادند جا به ماه

 

تابوت شادمانه ی مولا روان که شد

دعوت شدند مردم صاحب عزا به ماه

 

باران گرفت از در و دیوار ، گل دمید

وقتی گذاشت دختر خورشید پا به ماه

 

 

 

 

نفسی به خون جگر زدم که لبی به مرثیه واکنم

پروانه نجاتی- غلامرضا کافی

شهادت حضرت زهرا علیها السلام

 

نفسی به خون جگر زدم که لبی به مرثیه واکنم

به ضریح گمشده سر نهم شب خویش وقف دعا کنم

 

نه ملازمی و نه همدمی مگر آنکه در شب بی کسی

چو شهید کوفه به چاه غم پروبال گریه رها کنم

 

به خدا که شمع شکسته ای به بقیع جان من آورید

که به آستانه « مجتبی » همه زخم کهنه دوا کنم

 

غم « مجتبی » کشدم به خون که غریب خانه ی خویش بود

و من این ترانه ی غرق خون به کدام واژه ادا کنم

 

من و حضرت تو دلشکسته دل که اگر عدو زندت به تیر

به فدای پیکر پاک تو دل خود سپر به بلا کنم

 

اگر از غم تو نفس زنم همه اشک و آتش و خون شوم

بکشم به خون همه را چنان که مدینه کرب و بلا کنم

 

تو به خلق خلقت احمدی،‌تو صبورآل محمدی

غم کربلای دگر شود چو زبان به زخم تو واکنم

 

تو جگر دریده ای وغمین، من و داغ لحظه ی آخرین

به چه روی زینب خسته را به عیادت تو صدا کنم

 

نه شهید فتنه اشعثی که تو خود بهانه ی مبعثی

و من بریده زبان که ام که ثنای تو به سزا کنم

 

منم آن که دردسر آمدم که مرید آل محمدم

به سخاوت حسنم که جان به فدای آل عبا کنم

 

 

 

 

نگیر از شب من آفتاب فردا را

پانته آ صفایی

شهادت حضرت زهرا علیها السلام

 

نگیر از شب من آفتاب فردا را

نبند روی من آن چشم های زیبا را

 

تو گاهواره ماه و ستاره ها هستی

خدا به نام تو کرده ست آسمان ها را

 

تو در ادامه ی هاجر به خاک آمده ای

که باز سجده کنی امتحان عظما را

 

خدا سپرده به دستت چهار اسماعیل

که چشمه چشمه گلستان کنند دنیا را

 

چه کرده ای که به آغوش مهربانی تو

سپرده اند جگرگوشه های زهرا را

 

بگو چه بر سر بانوی آب آمده است؟

که باز می شنوم رود رود دریا را

 

تبر چگونه شکسته ست شاخ و برگ تو را؟

چطور خم شده ای بر زمین؟ سپیدارا!

 

بخوان ، دوباره بخوان با گلوی مرثیه ها

حدیث تشنه ترین دست های صحرا را

 

از آسمان به زمین آمده ست گیسویت

که سربلند کند دختران حوّا را

 

 

 

 

نوشید خاک تشنه ، اندوه صدایت را

سید ضیاءالدین شفیعی

شهادت حضرت زهرا علیها السلام

 

نوشید خاک تشنه ، اندوه صدایت را

پیمود چشم آسمان ، سمت دعایت را

 

گم کرد دستاس زمین در گردشی غافل

دستانِ با تقدیرِ چرخش آشنایت را

 

می چرخد این دستاس خالی ، بعد از آن ، بی خود

می جوید از انسان گندم گون ، خدایت را

 

می پرشد از خود ، در سکوت نیمه شب هایش

راز بقیع و راز ظهر کربلایت را

 

یک صبح بعد از آن شب سنگین زمان گم شد

بر شانه می برند مرد خطبه هایت را

 

دنیا به تنها مرد باقی مانده محتاج است

مردی که در خود دارد اندوه صدایت را

 

 

 

نه مثل ساره ای و مریم ،نه مثل آسیه و حوّا

علیرضا قزوه

شهادت حضرت زهرا علیها السلام

 

نه مثل ساره ای و مریم ،نه مثل آسیه و حوّا

فقط شبیه خودت هستی ، فقط شبیه خودت ، زهرا!

 

اگر شبیه کسی باشی شبیه نیمه شب قدری

شبیه آیه ی تطهیری ، شبیه سوره ی اعطینا

 

شناسنامه ی تو صبح است ، پدر تبسّم و مادر نور

سلام ما به تو ، ای باران! سلام ما به تو ، ای دریا!

 

کبودِ شعله ورِ آبی! سپید طلعت مهتابی!

به خون نشستن تو امروز ، به گل نشستن تو فردا...

 

بگیر آب و وضویی کن ، ز چشمه سار فدک امشب

نماز عشق بخوان فردا ، به سمت قبله ی عاشورا...

 

 

 

 

وقتی بنای خلقت ما را گذاشتند

رضا جعفری

شهادت حضرت زهرا علیها السلام

 

وقتی بنای خلقت ما را گذاشتند

نوری به حجم تیره ی دنیا گذاشتند

 

روح تو را به خاطر من خلق کرده اند

نام مرا به عشق تو زهرا گذاشتند

 

زخمی کبود داشتم و مردم ظلوم

بر دردهای نیلی من پا گذاشتند

 

تا چشم کار می کند این گوش های کر

رفتند و حرف های مرا جا گذاشتند

 

داد مرا میان فدک حبس کرده اند

آه ، تو را به چاه معمّا گذاشتند

 

من تازیانه خوردم و چشمان بی خیال

تکلیف را به دوش تماشا گذاشتند

 

 

 

هر کس هر آنچه دیده اگر هر کجا تویی

مرتضی امیری اسفندقه

شهادت حضرت زهرا علیها السلام

 

هر کس هر آنچه دیده اگر هر کجا تویی

یعنی که ابتدا تویی و انتها تویی

 

در تو خدا تجلّی هر روزه می کند

آیینه ی تمام نمای خدا تویی

 

میلاد تو تولّد توحید و روشنی ست

ای مادر پدر! غرض از روشنا تویی

 

چیزی ندیده ام که تو در آن نبوده ای

تا چشم کار می کند ای آشنا! تویی

 

نخل ولایت از تو نشسته چنین به بار

سرچشمه فقاهت آل عبا تویی

 

غیر از علی نبود کسی هم تراز تو

غیر از علی ندید کسی تا کجا تویی

 

تو با علی و با تو علی ، روح واحدید

نقش علی ست در دل آیینه یا تویی؟

 

شوق شریف رابطه های زلال وحی

روح الامین روشن غار حرا تویی

 

ایمان خلاصه در تو و مهر تو می شود

مکه تویی ، مدینه تویی ، کربلا تویی

 

زمزم ظهور زمزمه های زلال توست

مروه تویی ، قداست قدسی! صفا تویی

 

بعد از تو هر زنی که به پاکی زبانزد است

سوگند خورده است که خیرالنساء تویی

 

شوق تلاوت تو شفا می دهد مرا

ای کوثر کثیر! حدیث کسا تویی

 

آن منجی بزرگ که در هر سحر به او

می گفت مادرم به تضّرع : بیا ، تویی

 

آن راز سر به مهر که حافظ غریب وار

می گفت صبح زود به باد صبا تویی

 

هنگام حشر ، جز تو شفاعت کننده نیست

تنها تویی شفیعه ی رو جزا ، تویی

 

در خانه ی تو گوهر بعثت نهفته است

راز رسالت همه ی انبیاء تویی

 

قرآن ستوده است تو را روشن و صریح

یعنی که کاشف همه ی آیه ها تویی

 

درد مرا که هیچ طبیبی دوا نکرد

آه ، ای طبیب درد دو عالم! دوا تویی

 

من از خدا به غیر تو چیزی نخواستم

ای چلچراغ سبز اجابت! دعا تویی

 

پهلو شکسته ای تو و من دلشکسته ام

دریابم ای کریمه! که دارالشفا تویی

 

ذکر زکیه ی تو ، شب و روز با من است

بی تاب و گرم در نفس من رها تویی

 

پیچیده در سراسر هستی ندای تو

تنها صدا بماند اگر ، آن صدا تویی

 

گفتم «تو» ای بزرگ! خطای مرا ببخش

لطفت نمی گذاشت بگویم «شما» ، تویی

 

باری کجاست بقعه ی قبر غریب تو؟

بر ما بتاب ، روشنی چشم ما تویی

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد