در فراق یاس
احمد زمانى
در سال یازدهم هجرت هفتاد و پنج روز که از رحلت پیامبر بزرگ اسلام گذشته بود، حادثه دردناک و غمانگیز شهادت صدیقه طاهره فاطمه زهرا(س) در مدینه منوره به وقوع پیوست.
بسیارى از علما و مورخان اسلام آن را پذیرفتهاند همانند شیخ کلینى و شیخ مفید و سید هاشم بحرینىو ... چه بسا مستند آنان روایتى است که ابوعبیده از امام صادق(ع) نقل کرده که فرمود: همانا بعد از رحلت رسول خدا(ص) - فاطمه(س) - هفتاد و پنج روز بیشتر زندگى نکرد، در این مدت اندوه بسیار او را فرا گرفته بود جبرئیل بر او نازل مىگشت و به او تسلیت مىگفت و روان او را آرامش مىداد و از چگونگى حال پیامبر(ص) در عالم آخرت آگاهش مىنمود و اخبار و حوادث آینده را نسبتبه فرزندانش مطرح مىکرد، که على(ع) آنها را مىنوشت.
و بعضى شهادت آن حضرت را نود و پنج روز بعد از رحلت پیامبر خدا(ص) دانستهاند که این قول مطابق با سوم جمادى الآخر مىباشد.
گفتار فوق را شیخ طبرسى و شیخ طوسى و سید بنطاووس و شیخ عباس قمى و ... پذیرفتهاند. آنان هم بر روایت ابوبصیر که از امام صادق(ع) نقل کرده تکیه نمودهاند، حضرت فرمود: در سوم جمادىالآخر سال یازدهم هجرت فاطمه(س) از دنیا رفت.
گرچه بعضى از نویسندگان خواستهاند این دو را تلفیق کنند و گفتهاند چه بسا کلمه «خمسة و تسعین» همان «خمسة و سبعین» است همانند آنچه در دلائل الامامة طبرى در نسخههاى مختلف آمده است و لکن حقیقت اینکه چنین یستبلکه در باره شهادت صدیقه طاهره(س) اقوال مختلف و گوناگونى است که تعداد آنها به ده سخن مىرسد و بین چهل روز تا هشت ماه در نوسان است که به باقیمانده آنها در ذیل اشاره مىگردد.
الف: بعد از پیامبر خدا(ص) فاطمه(س) چهل روز بیشتر زندگى نکرد.
ب: در بیستم جمادىالآخر فاطمه(س) از دنیا رفت.
ج: هفتاد و دو روز بعد از پیامبر خدا(ص) زندگى کرده است.
د: صد روز بعد از رحلت پیامبر خدا(ص) باقى ماند.
ه: شصت روز بعد از وفات پیامبر خدا(ص) زندگى نمود.
و: شش ماه زندگى کرد و بعضى آن را هشت ماه هم نوشتهاند.
لکن در میان اقوال، گفتار اول و دوم که روایت مستند آن را تایید مىکند ازاعتبار بیشترى برخوردار استبویژه قول اول که شهرت هم مؤید آن مىباشد.
خلاصه: فقدان دختر جوان پیامبر خدا(ص) آن هم بعد از مدتى کوتاه، نمىتواند مرگ طبیعى و عادى باشد بلکه شهادت او رویداد عظیمى بود که نتیجه قضایاى بسیار تلخ و جبرانناپذیرى شد که قدرتطلبان بىتقوا و شتابزده تحمل دفن جنازه پیامبرشان را نکردند، بلکه با شتابزدگى زیاد خلافت را از خلیفه و ولى الامر حقیقى آن که پیامبر خدا(ص) آن را تعیین کرده بود ربودند و سپس براى مشروعیت آن تلاش مذبوحانهاى کردند.
فاطمه(س) از زبان پیامبر(ص)
رسول خدا(ص) در زمان حیات خویش به ویژه ماههاى آخر عمر خود در باره دخترش فاطمه(س) سفارش بسیار نمود به طورى که مردم او را پاره تن پیامبر و روشنى قلب مصطفى و وارث همه خصلتهاى خداگونه محمد بنعبدالله9 مىدانستند، او عصمت کبرایى بود که دوستیش دوستى پیامبر و خداى پیامبر بود ودشمنیش دشمنى با خاتم انبیاء و مبدا هستى همه عالم بشمار مىرفت، مردم آن روز فاطمه(س) را محدثه، صدیقه، طاهره و زکیه و ... مىدانستند، زیرا آنگاه که پیامبر خدا(ص) با سلمان - ره - سخن مىگفت مردم از آن حضرت شنیدند که مىفرمود:
سلمان! دوستى و محبت دخترم فاطمه در صد موطن و جایگاه سود خواهد بخشید که سادهترین آن جایگاهها این چند موضع است: هنگام مرگ، خانه قبر، زمان سنجش اعمال، وقتحشر، به هنگام عبور از صراط، زمان حسابرسى.
یا سلمان من احب فاطمة بنتى فهو فى الجنة معی، و من ابغصها فهو فى الناریا سلمان حب فاطمة ینفع فی مائة من المواطن، ایسر ذلک المواطن الموت و القبر و المیزان و المحشر و الصراط و المحاسبة. فمن رضیت عنه ابنتى فاطمة رضیت عنه و من رضیت عنه رضى الله عنه، و من غضبت علیه غضبت علیه و من غضبت علیه غضب الله علیه.
یا سلمان، ویل لمن یظلمها و یظلم بعلها امیرالمؤمنین علیا، و ویل لمن یظلم ذریتها و شیعتها.
اى سلمان، کسى که دخترم فاطمه(س) را دوستبدارد پس آن کس همراه من در بهشتخواهد بود و کسى که او را دشمن بدارد جایگاه آن کس جهنم است.
سلمان! دوستى و محبت دخترم فاطمه در صد موطن و جایگاه سود خواهد بخشید که سادهترین آن جایگاهها - این چند موضع است: هنگام مرگ، خانه قبر، زمان سنجش اعمال، وقتحشر، به هنگام عبور از صراط، زمان حسابرسى. پس کسى که دخترم فاطمه از او خشنود باشد من از آن کس خشنود خواهم بود و هر کس که من از او خشنود باشم خداوند از او خرسند خواهد شد. و چنانچه دخترم بر کسى خشم کند من را خشمگین کرده است. و کسى که مورد خشم من واقع شود مورد خشم خداوند قرار خواهد گرفت.
اى سلمان واى بر کسى که بر فاطمه و شوهرش امیرمؤمنان على [ابنابىطالب] ظلم کند و واى بر کسى که بر فرزندان و شیعیانش ستم روا دارد.
باید اذعان کرد که همان توصیههاى بىشمار رسول خدا(ص) در باره دخترش فاطمه(س) سبب شده که ابن ابىالحدید معتزلى در صداقت و راستگویى و حقانیت ادعاى فاطمه(س) در باره فدک چنین بنویسد:
از استادم (على بنفارقى) در مدرسه بغداد پرسیدم: آیا فاطمه(س) در ادعاى مالکیت «فدک» صادق نبود؟ پاسخ داد: آرى گفتم: پس چرا خلیفه اول فدک را به او نداد در حالى که فاطمه نزد او راستگوبود؟
او تبسمى کرد و با زبان طنز و لطیفه گونهاى گفت: اگر ابىبکر آن روز «فدک» را به مجرد ادعاى فاطمه مىداد فردا به سراغش مىآمد و ادعاى خلافتبراى همسرش مىکرد! و او را از مقامش کنار مىزد در آن هنگام خلیفه هیچگونه دفاعى از خود نداشت زیرا با دادن فدک پذیرفته بود که فاطمه(س) هر چه را ادعا کند راست مىگوید و نیازى به دلیل و گواه ندارد.
سپس ابن ابىالحدید اضافه مىکند: این یک حقیقت است، گرچه استادم آن را به عنوان مزاح مطرح کرد.
فاطمه(س) پرتلاشترین مدافع امامت
صدیقه طاهره(س) فداکارترین فردى بود که بعد از رحلت پیامبر(ص) در برابر ناکسان ایستاد و مصرانه حق امیرمؤمنان(ع) که حاکمیت وى بود از آنان مطالبه مىنمود، او شبها به همراه شوهر خویش بر در خانه انصار مىرفت و آنگاه که بر مجالس آنان گذر مىکرد براى یارى شوهرش استغاثه مىنمود و به آنان اعتراض مىکرد و خاموش نمىنشست. آنان مىگفتند اگر زودتر مىآمدید ما به غیر شما رجوع نمىکردیم. آن دو پاسخ دادند: شما انتظار داشتید جنازه پیامبر خدا(ص) را رها کنیم و دفن ننماییم و با اینان بر سر قدرت به نزاع و جدال برخیزیم! فاطمه مىفرمود: على آنچه را سزاوار بود انجام داد.
امام باقر(ع) فرمود: مادرم فاطمه(س) پس از مجروح شدن پانزده روز بیشتر در بستر نماند.
و نیز آن هنگام که على(ع) را جهت گرفتن بیعتبه سوى مسجد مىبردند در برابر خلیفه اول و دوم و طرفداران آنها ایستاد و فریاد برآورد:
خلوا عن ابن عمى فو الذى بعث محمدا بالحق لان لم تخلوا عنه لانشرن شعرى و لاضعن قمیص رسول الله صلى الله علیه و آله على راسى و لاصرخن الى الله فما ناقة صالح باکرم على الله من ولدی; دست از پسرعمویم بردارید سوگند به کسى که محمد(ص) را به پیامبرى برگزید اگر شماها دست از على(ع) برندارید موهایم را [به نشانه عزا و ناراحتى]پریشان و پیراهن پدرم پیامبر خدا(ص) را بر روى سر مىگذارم و بر شما نفرین مىکنم، مسلم فرزندان من در پیشگاه خدا گرامىتر از ناقه صالح هستند. سلمان - ره - مىگوید: تا فاطمه(س) چنین گفتسوگند به خدا پایههاى دیوار مسجد پیامبر(ص) از جا کنده شد به طورى که مىتوانست از زیر آنها کسى عبور کند. نزدیک دختر پیامبر فاطمه(س) آمدم و عرض کردم: خانم بزرگ و مولاى من خداوند تبارک و تعالى پدر تو را رحمتبراى امت قرار داده مبادا با دعاى شما عذاب نازل شود در آن وقت دیوارها به جاى خود برگشت و گرد و غبار بلند شد به طورى که مردم آن را استشمام کردند.
شهادت صدیقه طاهره(س) چرا و چگونه؟
مرگ زودرس و شهادتگونه دختر پیامبر که در سن هیجده سال و هفت ماهگى به سراغش رفت، در حالى که او قبل از رحلت پدر و بعد از آن هیچگونه کسالت و یا مرضى را نداشت، این پرسش را در ذهن همه بوجود مىآورد:
چرا و چگونه فاطمه(س) به شهادت رسید؟!
پاسخ: مسلم علل و اسباب مختلف، شهادت او را به دنبال داشته که مىتوان آنها را در دو امر اساسى به صورت فشرده مطرح نمود.
الف: هیات حاکمه براى مشروعیتخویش مىکوشید از على بنابیطالب(ع) به هر شیوهاى که شده بیعتبگیرد و او را که مدعى خلافتحقه خویش بود ساکت کند; گاه با نصیحت و پند و تطمیع نسبتبه آینده که به زودى خلافت از آن تو است فعلا با خلیفه بیعت کند به زودى نوبت تو مىرسد همانند آنچه را که ابوعبیده جراح اظهار داشت.
و گاه با تهدید و فشار. که در برخورد با شیوه دوم، فاطمه(س) بالاترین مدافع و مانع براى آنان محسوب مىشد، از اینرو با گرفتن فدک و خانهنشینى او و از بین بردن سنتهاى اساسى پیامبر بر درب خانه او هجوم بردند و براى بیعت گرفتن از شوهرش تا سر حد تهدید سوزاندن خانهاش با توجه به اینکه او و فرزندانش و عدهاى دیگر در منزل بودند، پیش رفتند که بعضى در آن معرکه گفتند: یا ابا حفص ان فیها فاطمه؟ قال: و ان در میان خانه فاطمه(س) مىباشد، عمر گفت آتش مىزنم گرچه فاطمه(س) در منزل باشد.
ب: مورخان علتشهادت فاطمه(س) را چند چیز دیگر دانستهاند که بعضى از آنها مستندش روایات صحیح است:
1- طبرى در کتاب «دلائل الامامة» علتشهادت صدیقه طاهره را ضربات غلاف شمشیر مىداند که از ناحیه قنفذ - لعنة الله علیه - بر آن حضرت وارد آمد در روایتى ابوبصیر از امام صادق(ع) نقل مىکند که فرمود: کان سبب و فاتها ان قنفذ مولى الرجل لکزها بنعل السیف بامره فاسقطت محسنا و مرضت من ذلک مرضا شدیدا و لم تدع احدا ممن آذاها یدخل علیها ...
علت وفات فاطمه(س) ضرباتى است که «قنفذ» غلام آن مرد [عمر] را به دستور او توسط قلاف شمشیر بر بدن فاطمه(س) زد که در اثر آن ضربات محسنش را سقط کرد و به مریضى سختى گرفتار شد و از دنیا رفت، و در آن مدت مریضى به هیچ کس از کسانى که او را آزرده بودند اجازه عیادت نداد. محدث قمى - ره - نیز گفتار فوق را مورد تایید قرار داده است.
علامه مجلسى - ره - گفتار طبرى را پذیرفته و ذیل آن اضافه مىکند: فضربها بالسوط على عضدها فصار بعضدها مثل الدملوج من ضرب قنفذ ایاها و دفعها فکسر ضلعا من جنبها و القت جنینا من بطنها...; قنفذ - لعنة الله علیه - با تازیانه بر بازوى دختر پیغمبر(ص) زد به طورى که بازویش ورم بسیار کرد و او را بین در و دیوار فشار داد و در اثر آن فشار پهلویش شکست و فرزند داخل رحمش را سقط کرد.
2- بعضى نوشتهاند: علتشهادت ضرباتى بود که از سوى مغیرة بن شعبه - لعنة الله علیه - به هنگام هجوم به خانه على بنابیطالب(ع) بر بدن فاطمه - علیها سلام - وارد آمد همانطورى که امام مجتبى7 در برابر معاویه و یارانش رو به مغیره کرد و فرمود:
انت ضربت فاطمة بنت رسول الله صلى الله علیه و آله حتى ادمیتها و القت ما فى بطنها استذلالا منک لرسول الله صلى الله علیه و آله و مخالفة منک لامره و انتهاکا لحرمته...; توکسى هستى که فاطمه دختر پیغمبر خدا(ص) را زیر ضربات خود قرار دادى تا بدنش را خون آوردى، او فرزند داخل رحمش را سقط کرد، تو خواستى با این کار به پیامبر خدا(ص) اهانت کنى و با او مخالفت نمایى و حریم قدس نبوتش را بشکنى، پیامبر در باره فاطمه فرمود: دخترم! تو سرور همه زنان بهشتى.
3- عمر بنخطاب براى گرفتن بیعت از على بنابیطالب(ع) به همراه سیصد نفر به خانه آن حضرت هجوم بردند در آن هنگام فاطمه(س) پشت درب خانه بود، درب را بر روى آنان باز نمىکرد، آنان هجوم بردند و با دستور عمر درب خانه را آتش زدند و فاطمه(س) را بین در و دیوار فشار دادند، در اینجا ابراهیم بنسیار بنهانى نظام مىگوید: در روز بیعت عمر ضربهاى بر بدن فاطمه(س) وارد کرد که فرزندش را سقط کرد. سپس مىگوید: او فریاد مىزد خانه را با اهلش آتش زنید; و در میان آن خانه غیر از على و فاطمه و حسن و حسین - علیهم السلام - دیگرى نبود.
وصیتهاى فاطمه(س)
بعد از هجوم ناکسان به خانه على(ع) و فشار فاطمه در بین در و دیوار و جراحتهاى وارده و سقط فرزند، او در بستر افتاد و روز بروز بر ناراحتیهایش افزون مىگشتبه طورى که روزهاى آخر قادر بر ایستادن و قدم زدن نبود، گاه از درد پهلو و گاه از سینه و یا بازو و گاه بر غربتخویش و مظلومیتشوهرش على(ع) مىگریست و رو به قبر پدرش پیامبر(ص) مىنمود و از خدایش درخواست مرگ مىکرد و مىگفت:
یا الهى عجل وفاتى سریعافلقد تنغصت الحیاة یا مولائى
پروردگارا هر چه زودتر مرگ مرا برسان، مولاى من زندگى بر من ناگوار و تلخ گردیده.
امام باقر(ع) فرمود: مادرم فاطمه(س) پس از مجروح شدن پانزده روز بیشتر در بستر نماند.
فاطمه(س) واپسین روز عمر رو به اسماء بنت عمیس کرد و فرمود: من کراهت دارم بدنم را همچون بدن زنان دگر بر روى تختى نهید و پارچهاى بر روى آن کشید به طورى که به هنگام تشییع، پستى و بلندى بدن گویا باشد. اسماء عرض کرد: من نوعى تابوت و محمل را در حبشه دیدهام که رضایتشما را جلب مىکند. اسماء چیزى شبیه آن را آماده کرد و پارچهاى را بر رویش کشید و به فاطمه(س) نشان داد: فرمود: ما احسن هذا و اجمله، لا تعرف به المراة من الرجل; چه نیکو و زیبا است این که جنازه مرد و زن در آن شناخته نمىشود، اسماء مىگوید: همانند آن لحظه فاطمه(س) را متبسم و شادان ندیدم.
چون شب فرا رسید امیرالمؤمنین(ع) در کنارش نشسته بود، گفت: پسرعمو جبرئیل بر من وارد شد و سپس گفت: اى محبوبه حبیب خدا و میوه قلب مصطفى امروز تو خدایت را ملاقات خواهى کرد و وارد بهشتخواهى شد. او رفت و همین خبر را میکائیل به من داده على(ع) با ناراحتى گفت: انالله و انا الیه راجعون، در آن لحظات على(ع) سر همسرش را به سینه چسباند و هر یک از دیگرى حلالیت مىطلبیدند و بر یکدیگر اشک مىریختند على بر فقدان زهرا(س) و زهرا(س) بر تنهایى على(ع) امایمن مىگوید اینجا بود که فاطمه فرمود: من ساعتى بعد به پدرم ملحق مىگردم بعد هم چنین وصیت کرد:
اولا: با دختر خواهرم «امامه» ازدواج کن او با فرزندانم همانند من رفتار خواهد کرد و مردان چارهاى جز ازدواج ندارند.
ثانیا: تابوتى را براى جنازهام فراهم کن زیرا فرشتگان الهى آن را عکسبردارى مىکنند و سپس چگونگى آن را هم بیان کرد.
ثالثا: کسانى که بر من ستم کردند و حق مرا غصب نمودند بر جنازه من حاضر نشوند و بر من نماز نخوانند، پس شب مرا دفنم کن.
و در روایت دیگر آمده: انت اولى بى من غیرى حنطنی و غسلنی و کفنی باللیل و صل على و ادفنى باللیل و لا تعلم احدا و استودعک الله و اقرء على ولدى السلام الى یوم القیامة; [علىجان]تو بر امور من سزاوارتر از هر کسى هستى من را شبانه حنوط کن، غسلم بده و کفنم کن و بر بدنم نماز بگزار و شبانه دفنم کن، کسى از این ماجرا آگاه نشود تو را به خدا مىسپارم و درود و سلام بر فرزندانم تا قیامت مىفرستم.
... واپسین روزهای فاطمه علیهاالسلام
سید جعفر شهیدی
دختر پیغمبر نالان در بستر افتاد. در مدت بیماری او، از آن مردان جان برکف، از آن مسلمانان آماده در صف، از آنان که هر چه داشتند از برکت پدر او بود، چند تن او را دلداری دادند و یا به دیدنش رفتند؟
هیچکس! جز یکی دو تن از محرومان و ستمدیدگان چون بلال و سلمان.
اما هر چه باشد زنان، عاطفه و احساسی رقیق تر از مردان دارند، بخصوص که در آن روزها، زنان بیرون صحنه سیاست بودند و در آنچه می گذشت دخالت مستقیم نداشتند.
صدوق به اسناد خود که به فاطمه دختر حسین بن علی(ع) می رسد نویسد: زنان مهاجر و انصار نزد او گرد آمدند. اما در عبارت احمد بن ابی طاهر تنها( زنان) آمده است و از مهاجر و انصار نامی نمی برد.
اگر هم از زنان مهاجران کسی در این دیدار شرکت داشته، مسلما وابسته به گروه ممتاز و دست در کار سیاست نبوده است. اما انصارموقعیت دیگری داشته اند. آنان از آغاز یعنی از همان روزها که پیغمبر را به شهر خود خواندند، پیوند خویش را با خویشاوندان او نیز برقرار و سپس استوار ساختند.
و چنانکه اشارت خواهم کرد، بیشتر آنان این دوستی را با علی و فرزندان او، و خاندان او به سر بردند. بهر حال پاسخی را که دختر پیغمبر به پرسش آنان داده است، نشان دهنده روحیه رنگ پذیر مردم آن زمان است، که با دیگر زمانها یکسان است. دختر پیغمبر از رفتار مردان آنان گله مند است.
گفتار زهرا(ع) پاسخ احوال پرسی نیست. خطبه ای بلیغ است که اوضاع آن روز مدینه را روشن می سازد و از آنچه پس از یک ربع قرن پیش آمد خبر می دهد. دیرینه ترین متن این گفتار را که نویسنده در دست دارد کتاب بلاغات النساء است. اما این گفتار در کتابهایی چون امالی شیخ طوسی کشف الغمه، احتجاج طبرسی و بحارالانوار مجلسی و دیگرکتابها آمده است. من عبارت احمد بن ابی طاهر را به فارسی برگردانده ام و چون این گفتار نیز صنعت های لفظی و معنوی را در بردارد کوشیده ام تا ترجمه نیز از آن زیورها عاری نباشد. لکن:
گربریزی بحر را در کوزه ای چند گنجد قسمت یک روزه ای
دختر پیغمبر چگونه ای؟ با بیماری چه می کنی؟
به خدا دنیای شما را دوست نمی دارم و از مردان شما بیزارم! درون و برونشان را آزمودم و از آنچه کردند نا خشنودم! چون تیغ زنگار خورده نابّرا، و گاه پیش روی واپس گرا، و خداوندان اندیشه های تیره و نارسایند. خشم خدا را به خود خریدند و در آتش دوزخ جاویدند.
ناچار کار را بدانها واگذاردم، و ننگ عدالت کشی را برایشان بار کردم، نفرین بر این مکاران و دور باشند از رحمت حق، این ستمکاران.
وای بر آنان. چرا نگذاشتند حق در مرکز خود قرار یابد؟ و خلافت بر پایه های نبوت استوار ماند؟
آنجا که فرود آمد نگاه جبرائیل امین است و بر عهده علی که عالم به امور دنیا و دین است. به یقین کاری که کردند خسرانی مبین است. به خدا علی را نپسندیدند، چون سوزش تیغ او را چشیدند و پایداری او را دیدند. دیدند که چگونه بر آنان می تازد و با دشمنان خدا نمی سازد.
بخدا سوگند، اگر پای در میان می نهادند، و علی را بر کاری که پیغمبر به عهده او نهاد می گذاردند، آرام آرام ایشان را به راه راست می برد. و حق هر یک را بدو می سپرد، چنانکه کسی زیانی نبیند و هر کس میوه آنچه کشته است بچیند. تشنگان عدالت را چشمه معدلت او سیر و زبونان در پناه صولت او دلیر می گشتند. اگر چنین می کردند درهای رحمت از زمین و آسمان به روی آنان می گشود. اما نکردند و به زودی خدا به کیفر آنچه کردند آنان را عذاب خواهد فرمود.
بیایید! و بشنوید!:
شگفتا! روزگار چه بوالعجب ها در پس پرده دارد و چه بازیچه ها یکی از پس دیگری برون می آرد. راستی مردان شما چرا چنین کردند؟ چه عذری آوردند؟ دوست نمایانی غدار، در حق دوستان ستمکار و سرانجام به کیفر ستمکاری خویش گرفتار. سر را گذاشته به دُم چسبیدند. پی عامی رفتند و از عالِم نپرسیدند: نفرین بر مردمی نادان که تبهکارند. و تبهکاری خود را نیکو کاری می پندارند.
وای بر آنان. آیا این که مردم را براه راست می خواند، سزاوار پیروی است، یا آنکه خود راه را نمی داند؟ در این باره چگونه داوری می کنید؟
به خدایتان سوگند، آنچه نباید بکنند کردند. نواها ساز و فتنه ها آغاز شد. حال لختی بپایند! تا به خود آیند، و ببینند چه آشوبی خیزد و چه خونها بریزد! شهد زندگی در کامها شرنگ و جهان پهناور بر همگان تنگ گردد. آن روز زیانکاران را باد در دست است و آیندگان به گناه رفتگان گرفتار و پای بست.
اکنون آماده باشید! که گرد بلا انگیخته شد و تیغ خشم خدا از نیام انتقام آهیخته. شما را نگذارد تا دمار از روزگارتان برآورد، آنگاه دریغ سودی ندارد.
جمع شما را بپراکند و بیخ و بنتان را بر کند. دریغا که دیده حقیقت بین ندارید. بر ماهم تاوانی نیست که داشتن حق را ناخوش می دارید.
این سخنان که در آن روز درد دل و گله و شکوه بانویی داغدیده و ستمدیده می نمود، به حقیقت اعلام خطری بود. خطری که نه تنها مهاجر و انصار، بلکه رژیم حکومت و آینده نظام اسلامی را تهدید می کرد.
دیری نگذشت که آنچه دختر پیغمبر در بستر بیماری و نیز روزهای پیش در جمع مسلمانان از آن خبر داد، و مردم را از پایان آن ترساند، تحقق یافت.
آن روز گفتند پیغمبری و رهبری نباید در یک خاندان بماند. گفتند قریش، این تیره خود خواه و برتری جو، باید همچنان مهتری کند. آن روز پایان کار را نمی دیدند. ندانستند که مهتری از قریش به خاندان امیه و سپس به فرزندان ابوسفیان و تیره حکم بن عاص و مروانیان می رسد، ندانستند که تند باد این تصمیم عجولانه گردی را که بر روی اخگر سوزان دشمنی دیرینه عراقی و شامی انباشته است به یکسو خواهد زد. ندانستند که همچشمی قحطانی وعدنانی از نو آغاز می شود، دو گروه برابر هم خواهند ایستاد و خلیفه هایی جان خود را در این راه خواهند داد و سرانجام آتشی سر می زند که سراسر شرق و سپس حجاز و شام و مغرب اسلامی را فرا گیرد.
که:"... ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم..." (رعد/11)
دختر پیغمبر چند روز را در بستر بیماری بوده؟ درست نمی دانیم، چند ماه پس از رحلت پدر زندگانی را بدرود گفته؟ روشن نیست. کمترین مدت را چهل شب و بیشترین مدت را هشت ماه نوشته اند و میان این دو مدت روایت های مختلف از دوماه تا هفتاد و پنج روز، سه ماه و شش ماه است.
این همه اختلاف، و این همه روایت های گوناگون چرا؟ از این پیش نوشتیم که در چنان سالها، تاریخ حادثه ها از خاطر یکی به ذهن دیگری انتقال می یافت. و چه کسی می تواند ادعا کند که همه این ناقلان از اشتباه بر کنار بوده اند. این در صورتی است که موجبات دیگر در کار نباشد. اما می دانیم که در آن روزهای پر آشوب، از یکسو دسته بندی های سیاسی هنوز قوت خود را از دست نداده بود و از سوی دیگر مسلمانان سرگرم جنگ در داخل سرزمین اسلام بودند. در چنین شرایط کدام کس پروای ضبط تاریخ درست حوادث را داشت؟
بر فرض که هیچیک از این دو عامل دخالتی در این رویداد نداشته باشد، بدون شک دسته های سیاسی که پس از این تاریخ روی کار آمدند تا آنجا که توانسته اند تاریخ حادثه ها را دستکاری کرده اند.
باری به نقل مجلسی از دلائل الامامه در این بیماری بود که دو تن از صحابی پیغمبر؛ ابوبکر و عمر خواستار دیدار او شدند. اما دختر پیغمبر رخصت این دیدار را نمی داد. علی (ع) گفت من پذیرفته ام که تو به آنان اجازه ملاقات دهی. فاطمه گفت حال که چنین است خانه خانه تو است هر چند ابن سعد نوشته است ابوبکر چندان با دختر پیغمبر سخن گفت که او را خشنود ساخت اما ظاهراً از این ملاقات نتیجه ای که در نظر بود بدست نیامد.
دختر پیغمبر به آنان گفت نشنیدید که پدرم فرمود فاطمه پاره تن من است هر که او را بیازارد مرا آزرده است؟
گفتند چنین است! فاطمه گفت شما مرا آزردید و من از شما ناخشنودم و آنان از خانه او بیرون رفتند. بخاری در صحیح نویسد: پس از آنکه دختر پیغمبر میراث خود را از خلیفه خواست و او گفت از پیغمبر شنیدم که ما میراث نمی گذاریم زهرا دیگر با او سخن نگفت تا مُرد.
در واپسین روزهای زندگی، اسماء دختر عمیس را که از مهاجران حبشه و از نزدیکان وی بود طلبید. چنانکه نوشتیم اسماء نخست زن جعفربن ابی طالب بود، چون جعفر در نبرد موته شهید شد به ابوبکر بن ابی قحافه شوهر کرد. دختر پیغمبر به اسماء فرمود:
- من خوش نمی دارم بر جسد زن جامه ای بیفکند و اندام او از زیر جامه نمایان باشد.
اسماء گفت:
- من درحبشه چیزی دیدم، اکنون صورت آن را به شما نشان می دهم. سپس چند شاخه تر خواست. شاخه ها را خم کرد. پارچه ای به روی آن کشید. دختر پیغمبر گفت:
- چه چیز خوبی است. نعش زن را از نعش مرد مشخص می سازد. چون من مُردم تو مرا بشوی! و نگذار کسی نزد جنازه من بیاید.
در آخرین روز زندگانی آبی خواست. بدن خود را نیکو شست و شو داد و جامه های نو پوشید و به غرفه خود رفت. خادمه خویش را گفت تا بستر او را در وسط غرفه بگستراند. سپس روی به قبله دراز کشید دست ها را بر گونه ها نهاد و گفت من همین ساعت خواهم مُرد.
به نقل علمای شیعه، شوهرش علی (ع) او را شست و شو داد. ابن سعد نیز همین روایت را اختیار کرده است. لیکن چنانکه نوشتم ابن عبدالبر گوید دختر پیغمبر اسماء را گفت تا متصدی شست و شوی او باشد. و گویا اسماء در شست و شوی فاطمه (ع) با علی علیه السلام همکاری داشته است.
ابن عبدالبر نوشته است چون دختر پیغمبر زندگانی را بدرود گفت، عایشه خواست به حجره او برود اسماء طبق وصیت او را راه نداد. عایشه شکایت به پدر برد که:
- این زن خثعمیه میان من و دختر پیغمبر در آمده است و نمی گذارد من نزد او بروم. بعلاوه برای او حجله ای چون حجله عروسان ساخته است. ابوبکر به در حجره دختر پیغمبر آمد و گفت:
- اسماء چرا نمی گذاری زنان پیغمبر نزد دختر او بروند؟ چرا برای دختر پیغمبر حجله ساخته ای ؟
اسماء گفت:
- زهرا به من وصیت کرده است کسی بر او داخل نشود- چیزی را که برای او ساخته ام، وقتی زنده بود به او نشان دادم و به من دستور داد مانند آن را برایش بسازم.
ابوبکر گفت:
- حال که چنین است هر چه به تو گفته چنان کن.
ابن عبدالبر نوشته است نخستین کس از زنان که در اسلام برای او بدین سان تابوت ساختند فاطمه(ع) دختر پیغمبر(ص) بود. سپس مانند آن را برای زینب بنت جحش (زن پیغمبر) آماده کردند.