بانو

تقدیم به بانوی عشق و فضیلت فاطمه زهرا(س)

بانو

تقدیم به بانوی عشق و فضیلت فاطمه زهرا(س)

اشعار فاطمی۱

 

 

آفرید از گل و آیینه و لبخند تو را

قربان ولیئی

 

آفرید از گل و آیینه و لبخند تو را

سپس از عطر نفس های خود آکند تو را

 

مصحف رازی و در صبح نخستین جهان

بر افق با قلم نور نوشتند تو را

 

بشر و این همه آیینگی و شفّافی؟

از چه خاکی مگر ای پاک سرشتند تو را؟

 

گسترش یافت افق تا افق آن زیبایی

وقتی ای آینه ی حسن شکستند تو را

 

یازده صبح گل و سبزی هستی از توست

گر فدک نیست درختان همه هستند تو را

 

همه او هستی و لال است زبانم ، لال است

می ستاید به زبان تو خداوند تو را

 

 

 

آتش بی معرفت صعود ندارد

رضا جعفری

 

آتش بی معرفت صعود ندارد

هیچ زمانی عدم وجود ندارد

 

دود دل است اینکه می رود به سماوات

سوختن آفتاب دود ندارد

 

دیدی اگر خم شده عجیب مپندار

خیمه ی عمر علی عمود ندارد

 

مهبط وحی است قلب فاطمه ، زین پس

بال ملک منزل فرود ندارد

 

چون همه جای جهان قباله ی زهراست

مقبره اش سنگ یادبود ندارد

 

 

 

 

آغوش مادر باز بود ، امّا کبوترها

حسین حسینی

 

 آغوش مادر باز بود ، امّا کبوترها

گفتند : آغوش کجا و ما کبوترها؟

 

بر خاک تو پهلو گرفتیم و ترک خوردیم

فرق است بین طاقت ما با کبوترها

 

اینجا ضمانت گاه آهوها و انسان هاست

بی گنبد و بی دانه اند آنجا کبوترها

 

ناگفتنی ها با شما داریم ، صد افسوس

که در نمی یابند ماها را کبوترها

 

مادر! نشانت را زمین حتّی نمی داند

تنها نشانی از تو و تنها کبوترها

 

 

 

 

 

آن روز اگر زهرای من پرپر نمی شد

پروانه نجاتی

 

آن روز اگر زهرای من پرپر نمی شد

امضای خون پرونده ی حیدر نمی شد

 

گر کینه های کهنه ای سروا نمی کرد

تقدیر عاشورایی ام باور نمی شد

 

گر کشتی خون بر فدک پهلو نمی زد

دیوارهای بغض محکم تر نمی شد

 

زهرا اگر از یاری حق دم نمی زد

در شعله های فتنه خاکستر نمی شد

 

او جلوه ی خورشیدی زن بود بر خاک

ورنه چراغ خانه ی حیدر نمی شد

 

دست علی را شور زهرایی مدد کرد

بی ذکر او اسطوره ی خیبر نمی شد

 

از مادری چیزی فراتر داشت زهرا

در مکتبش هر قصه ای از بر نمی شد

 

از مریم قدّیس برتر بود زهرا

ورنه برای مصطفی مادر نمی شد

 

بر خاک بود و آسمانی فکر می کرد

زهرا اسیر مشت سیم و زر نمی شد

 

دستی که تسبیح فلک را دانه می کرد

محو النگو ، وقف انگشتر نمی شد

 

بر چشم نامحرم نگاهش زل نمی زد

در کوچه بر دست هوس مجمر نمی شد

 

بوی بهشت از گیسوانش می تراوید

زنجیر زلف افشان فرق سر نمی شد

 

از فتنه انگیزی مبرّا بود ور نه

از حوریان آسمان بهتر نمی شد

 

تقوا در اعماق نگاهش موج می زد

غرق تماشای زر و زیور نمی شد

 

زهرای من اینگونه بود آری وگرنه

شأن نزول سوره ی کوثر نمی شد

 

 

 

 

 

 

آن زمانى که خدا خلقت دنیا مى ‏کرد

 

آن زمانى که خدا خلقت دنیا مى ‏کرد

فاطمه بود در آنجا و تماشا مى‏ کرد

 

با وجود اینکه نبى بود و على بود و خداى

خلقت کوى و مکان، خاطر زهرا مى ‏کرد

 

ماجراى فدک و غصب خلافت آن روز

حق رقم کرد و بخون فاطمه امضا مى ‏کرد

 

توبه آدم اگر گشت قبول، از او بود

چون تقاضاى وزارات حق اجرا مى ‏کرد

 

کشتى از ورطه طوفان برهانید که نوح

نام او ورد زبان در دل دریا مى ‏کرد

 

به خلیل آتش اگر گشت گلستان آتش

شرم از روى گل عصمت کبرا مى ‏کرد

 

بهر موسى بخدا گشت شکافنده نیل

آنکه با منطق خود معجز عیسى مى‏ کرد

 

دخترى را که پدر، ام ابیها نامید

زیر لب شکوه ز بى رحمى دنیا مى‏ کرد

 

من ندانم چه بسر آمدش از ظلم عدو

کز خدا گاه دعا مرگ تمنا مى‏ کرد

 

از فشار در و دیوار ندانم چه کشید

رازها سینه‏اش از پرده هویدا مى ‏کرد

 

پهلویش را بشکستند بناحق که چرا

در بر ظلم طرفدارى مولا مى‏ کرد

 

داغ محسن جگرش سوخت که از ماتم او

ناله از سوز جگر لاله صحرا مى ‏کرد

 

من ندانم که چه رخ داد در آن کوچه که او

رخ نهان از على عالى اعلى مى‏ کرد

 

على از غم فاطمه افتاده گره درکارش

آنکه صدها گره از مشکل ما وا مى ‏کرد

 

 

 

آن شب که دفن کرد على بى صدا تو را

قادر طهماسبى (فرید)

 

 

آن شب که دفن کرد على بى صدا تو را

خون گریه کرد چشم خدا در عزا تو را

 

در گوش چاه گوهر نجوا نمى ‏شکست

اى آشناى درد على داشت تا تو را

 

اى مادر پدر غمش از دست برده بود

همراه خود نداشت اگر مصطفى تو را

 

ناموس دردهاى على بوده‏ اى چو اشک

پیدا نخواست غیرت شیر خدا تو را

 

یک عمر در گلوى تو بغض استخوان شکست

در سایه داشت گر چه على چون هما تو را

 

خم کرد اى یگانه سپیدار باغ وحى

این هیجده بهار پر از ماجرا تو را

 

دفن شبانه تو که با خواهش تو بود

فریاد روشنى است ز چندین جفا تو را

 

تحریف دین فراق پدر غربت على

افکند این سه درد به بستر ز پا تو را

 

نامت نهاد فاطمه کان فاطر غیور

مى‏ خواست از تمامى عالم جدا تو را

 

گلخانه مزار تو را عاشقى نیافت

اى جان عاشقان حسینى فدا تو را

 

پهلو شکسته ‏اى و على با فرشتگان

با گریه مى‏ برند به دارالشفا تو را

 

دارالشفاى درد جهان خانه على است

با گریه مى ‏برند ندانم کجا تو را

 

غافل مشو فرید از ین مژده زلال

کاین حال هدیه ‏اى است زخیر النساء تو را

 

 

 

 

 

آهای دلای با وضو!

 

عبدالجبار کاکایی

 

آهای دلای با وضو!

بیاین بریم به جستجو

 

به خونه ی ستاره ها

با آسمون رو به رو

 

کدوم ستاره تاریکه؟

کدوم ستاره روشنه؟

 

یکیش ستاره ی توئه

یکیش ستاره ی منه

 

کی می شه قفل دنیا رو

با اشکامون وا بکنن

 

ستاره ها بیان پایین

قبرتو پیدا بکنن

 

کی می شه انگشت خدا

دکمه ی خاکو واکنه

 

بهشتو بیرون بکشه

فرشته ها رو رها کنه

 

می گن بهشت اگه نشد

قبر تو رو وا می کنن

 

زخم گلای عالمو

با تو مداوا می کنن

 

می گن تو باغ آسمون

یاس کبودو می کارن

 

لابد ز خاک بی نشون

ریشه ها شو در نی آرن

 

می گن که مادر پدر

عطر گلای عالمه

 

چشمه ی ناب کوثره

آب زلال زمزمه

 

آهای دلای با وضو!

بیاین بریم به جستجو

 

به خونه ی ستاره ها

به آسمون رو به رو

 

 

 

 

آیینه ای ست ، محو تماشای خود شده

محمدسعید میرزایی

 

 

آیینه ای ست ، محو تماشای خود شده

یا چیست راز این منِ منهای خود شده

 

این در خدای حل شده ، روئیده از بهشت

خود کشته خویش را و مسیحای خود شده

 

پهلو شکسته ، گوشه ی در جا گذاشته-

خود را و در بهشت پذیرای خود شده

 

این در زمین ، شماره ی زخمش نگفتنی

در عرش محو کثرت گل های خود شده

 

این غربت تمام ، مزار بدون نام

از چشم خویش گم شده ، پیدای خود شده

 

پوشیده روز سائل کور این حیای محض

آیینه ی مضاعف بینای خود شده

 

بانو! پس از تو غربت مولا عظیم شد

قرآن به نیزه رفت ، مدینه یتیم شد

 

 

 

 

از آسمان می رسد تا در خاک پهلو بگیری

سیداکبر میرجعفری

 

از آسمان می رسد تا در خاک پهلو بگیری

خورشید من باید امّا با سایه ها خو بگیری

                   

در باور آسمان ها صدها فدک می شکوفد

تا در قنوت بلندت ، دستی به آن سو بگیری

 

باور کن این دل-دل ما- غمگین تر از خانه ی توست

امّا امیری ندارد تا باز از آن رو بگیری

 

ای دل! تو هم می توانی گرد ضریحش بیایی

گر شوق پرواز را از بال پرستو بگیری

 

ای دیده! در می نوردی ، این دشت ها را و آخر

شب می رسی بر مزارش ، تا بوی شب بو بگیری

 

 

 

ازل برای ابد ملک لایزالش بود

امید مهدی نژاد

 

ازل برای ابد ملک لایزالش بود

چه فرق می کند آخر که چند سالش بود؟

 

حریم عرش خدا بود سقف پروازش

تمام وسعت عالم به زیر بالش بود

 

وجود خون خدا را به شیر خود پرورد

بزرگ کرب و بلا ، طفل خردسالش بود

 

پس از غروب که خورشید راه خانه گرفت

چراغ کوچه ی شب ، قامت هلالش بود

 

زمین شب زده را رشک آسمان می کرد

اگر فزون تر از آن خطبه ها مجالش بود

 

 

 

 

ای اشک! مهلتی دل غمگین و خسته را

محمود سنجری

 

ای اشک! مهلتی دل غمگین و خسته را

چشمان غم گرفته در خون نشسته را

 

مولا کنار فاطمه بدرود می کند

با بند بند خویش نگاهی گسسته را

 

بر دوش می گذارد و از خانه می برد

امشب علی ، حقیقت پهلو شکسته را

 

از کوچه های شهر که رد می شود ، غمی

در شعله می برد دل درهای بسته را

 

او را به خاک تیره... نه ، پرواز می دهد

در آسمان کبوتر از بند دسته را

 

در صحن فاطمیه ، کنون حال دیگری ست

شوریدگان سینه زن دسته دسته را

 

 

ای بی نشانه ای که خدا را نشانه ای

فاطمه راکعی

 

ای بی نشانه ای که خدا را نشانه ای

هرسو نشان توست ، ولی بی نشانه ای

 

ای روح پرفتوح کمال و بلوغ و رشد

چون خون عشق در رگ هستی روانه ای

 

با یاد روی خوب تو می خندد آفتاب

برخاک خسته رویش گل را بهانه ای

 

ای ناتمام قصه ی شیرین زندگی

تفسیر سرخ زندگی جاودانه ای

 

تصویر شاعرانه ی درخود گریستن

راز بلند سوختن عارفانه ای

 

هیهات ، خاک پای تو و بوسه های ما؟!

تو آفتاب عشق بلند آستانه ای

 

در باور زمانه نگنجد خیال تو

آری ، حقیقتی به حقیقت فسانه ای

 

(( زهرا )) ی پاک ، ای غم زیبا ی دلنشین

تو خواندنی ترین غزل عاشقانه ای

 

 

 

 

ای داستان هر شب زیبایی

محمد مرادی

 

ای داستان هر شب زیبایی

آواز لای لای کبوترها

راه عبور قصه تو پیداست

از روی ردپای کبوترها

 

دریا تر از تمامی دریاها

مدی به سمت اوج بزن بانو

چندی است دست بسته و آرامی

مثل گذشته موج بزن بانو

 

مثل گذشته، مثل همان روزی

که قلب تو بزرگ ومجاهد بود

من هم چروک چشم تو را دیدم

این را خدای آینه شاهد بود

 

تو! هفت روز هفته خورشیدی

بی خنده تو شنبه ندارد عشق

حرف تو را غروب نمی فهمد

او! عاشق است جنبه ندارد عشق

 

واکن لبان خسته خود را تا

در خنده تو باز بروید ماه

بیرون بکش از آب دو دستت را

زشت است اینکه رخت بشوید ماه

 

بگذار تا به سجده بیفتم بر

بیت الحرام پینه دستانت

اماج گاه بوسه شب بوهاست

این روزها مدینه دستانت

 

زیباترین قیامت عشق امروز

بنمای رستخیز نگاهت را

برگردنم دوباره بیاویزان

الماس سینه ریز نگاهت را

 

تو! وزن تازه غزل عشقی

تک بیت نغز مهر  وفا مادر

خورشید، عشق، آینه، گل،دریا

اینها همه مساوی با مادر

 

 

 

 

ای شاعران شعر آتش! در بگیرید

سیدحسین متولیان

 

ای شاعران شعر آتش! در بگیرید

پشت سپاه واژگان سنگر بگیرید

 

هر چند امیدی به فرجام سحر نیست

یکبار دیگر روز را از سر بگیرید

 

می دخت زر یا دخت زر؟ فرقی ندارد

سر تا به پای تاک ها را زر بگیرید

 

یکیاره اسماعیل بابا می شد ای کاش

از دست ابراهیم ها خنجر بگیرید

 

در شمعدان ها حسّ آتش گر گرفته

پروانه را همزاد خاکستر بگیرید

 

آری شما کوران که زهرا را ندیدید

باید که احمد را هوالابتر بگیرید

 

تا کفرهایم بیش از این طغیان نکرده

دستان گورستان! مرا در بر بگیرید

 

 

 

اى قرار جان ز داغت بى قرارى مى‏ کنم

 موید

 

اى قرار جان ز داغت بى قرارى مى‏ کنم

رفتى و من تا که هستم سوگوارى مى‏ کنم

 

گر نباشد بیم طعن دشمنان یا فاطمه

روز و شب در پیش قبرت آه و زارى مى ‏کنم

 

گر بخشکد اشک من یا قرة العین رسول

در عزایت خون دل از دیده جارى مى‏ کنم

 

بر خزان عمرت اى ریحانه باغ نبى

گریه پیوسته چون ابر بهارى مى‏ کنم

 

هر چه مى‏ خواهم نگریم پیش طفلانت ولى

از غم دل گریه بى ‏اختیارى مى ‏کنم

 

خود نهال آرزویم را به گل کردم دریغ

از سرشک دیده آنرا آبیارى مى‏ کنم

 

روزها در خانه طفلان را تسلى مى ‏دهم

شب کنار قبر تو شب زنده دارى مى ‏کنم

 

من که خود مشکل گشایم از غم هجران تو

مشکلى افتاده در کارم که زارى مى‏ کنم

 

جان من در خاک رفت و زنده‏ ام من اى عجب

صبر من از دست رفت و بردبارى مى ‏کنم

 

 

 

 

با خدا بیگانه ایم ما کجا و فاطمه

پروانه نجاتی

 

با خدا بیگانه ایم ما کجا و فاطمه

غرق در افسانه ایم ما کجا و فاطمه

 

فاطمه یک زن نبود فاطمه یک عشق بود

مهربان مانند رود ما کجا و فاطمه

 

کوثری از نور بود همنشین حور بود

نور نور نور بود ما کجا و فاطمه

 

لَمعه ی افلاک بود او زنی بی باک بود

کی اسیر خاک بود ؟ ما کجا و فاطمه

 

با نبی همرنگ بود با علی همسنگ بود

مرغ شب آهنگ بود ما کجا و فاطمه

 

باوری نیلوفری ، رنگ و بویی کوثری

مادری مثل پری ، ما کجا و فاطمه

 

امشب از زهرا پرم موجم از دریا پرم

خوابم از رؤیا پرم ما کجا و فاطمه

 

 

 

 

باز باران ! باز باران بی صدا

محمد علی جعفریان

 

 

 

باز باران ! باز باران بی صدا

می چکد در حجم سرد کوچه ها

 

کوچه های بی تفاوت از عبور

کوچه های خالی از سنگ صبور

 

کوچه های سرد و ساکت خالی اند

مسکن  نامردم   پوشالی اند

 

کوچه ها احساس را گم کرده اند

چینه هایش یاس را گم کرده اند

 

کوچه ی بی یاس یعنی انجماد

بر خزان کیشان، هماره انقیاد

 

کوچه ها فریاد را نشنیده اند

قصه ی بیداد را نشنیده اند

 

ساکنان با دیو و دد خو کرده اند

فتنه های خفته را رو کرده اند

 

کوچه ها ! ققنوس آتش زادتان

شد خلاص از شعله ی بیدادتان

 

این شما و شهر و این شهر شما

شهر خالی از خدا بهر شما

 

ای شمایان ، ای شمایان دروغ!

این شما و ناخدایان دروغ !

 

شهر خالی از صدا ، مال شما

خوان الوان ریا ، مال شما

 

ای اهالی فریبستان هیچ

گمرهان سیب سیبستان هیچ

 

رفت خورشید و نشد پروایتان

با چه روشن می شود فردایتان

 

تا شما مشتاق از این تیره شبید

نا شناس  حرمت  ام ابید

 

لیلة القدر از کف ایام رفت

مطلع الفجر از کف ایام رفت

 

موکنان  مویه کنان گل می برند

یاس را از پیش بلبل می برند

 

منخسف شد چون عذار ماه ماه

بعد از این خورشید می موید به چاه

 

بعد از این خورشید می ماند غریب

می تراود از لبش امن یجیب

 

لانه خالی از کبوتر شد دریغ!

خالی از عشق پیمبر شد دریغ!

 

بعد تو شعری  که در چشم تر است

چادر خاکی و مسمار در است

 

مثنوی ای مثنوی ! فریاد کن !

بغض صدها ساله را آزاد کن !

 

یاد کن از شعر زهرا ای نسیم

انّ مولانا علیٌ مستقیم

 

باز باران ! باز باران بی صدا

می چکد در حجم سرد کوچه ها

 

 

 

 

بانوی آفتابی شعرم طلوع کن

پروانه نجاتی

 

بانوی آفتابی شعرم طلوع کن

فصلی دوباره بر عطش من شروع کن

 

ای شور پر تلاطم شعرم نجیب باش

مثل ردیف و قافیه امشب خضوع کن

 

وقتی به نام فاطمه آغاز کرده ای

چشم مرا لبالب اشک خشوع کن

 

مهر زلال (( فاطمه )) در جان من بریز

در تار و پود این غزل امشب شیوع کن

 

افسانه نیست حادثه ی عشق خوب من!

باری علاج واقعه قبل از وقوع کن!

 

 

 

 

با هم صدا کردند ماتم های عالم را

محمدمهدی سیار

 

با هم صدا کردند ماتم های عالم را

وقتی جدا کردند همدم های عالم را

 

از عطر یاسم بادهای ساحل غربی

از یاد می برند مریم های عالم را

 

تا صبح بر گلبرگ زردش اشک خواهم ریخت

شرمنده خواهم کرد شبنم های عالم را

 

انگار یکجا بر سرم آوار می کردند

تیغ تمام ابن ملجم های عالم را

 

من پشت پرچین بهشت کوچکم دیدم

هیزم دوشان جهنّم های عالم را

 

ما هم هلالی می شد و من در حلولی سرخ

من دیدم آغاز محرّم های عالم را

 

 

 

 

بر ساحل شکافته پهلو گرفته بود

امید مهدی نژاد

 

بر ساحل شکافته پهلو گرفته بود

ماهی که از ادامه ی شب رو گرفته بود

 

آرامشی عجیب در اندام سرو بود

گویا تنش به زخم تبر خو گرفته بود

 

دستی به دستگیره ی دروازه ی بهشت

دستی دگر بر آتش پهلو گرفته بود

 

برخاست تا رسد به بهاری که رفته بود

آهوی عشق ، بوی پرستو گرفته بود

 

آن شب چگونه مرگ به بانو جواز داد؟

او که همیشه اذن ز بانو گرفته بود

 

از کوچه های شهر صدایی نشد بلند

نعش مدینه در تب شب بو گرفته بود

 

پشت زمین شکست ، خدا گریه اش گرفت

وقتی علی دو دست به زانو گرفته بود

 

فاطمیه

 

فاطمیه شعر داغ لاله است                                      


حضرت زهرا علیهاالسلام                       

 فاطمیه قصه‎گوى رنج‎هاست            بهترین تفسیرسوز مرتضى است

فاطمیه شعر داغ لاله است           قصه زهراى هجده ساله است

فاطمیه آتش‎افروز دل است            احتجاجش یک کتاب کامل است

فاطمیه سینه‎چاک دردهاست         شاهد نامردى نامردهاست

فاطمیه سوز دل را ساز کرد               دفتر داغ على را باز کرد

فاطمیه ماه گل افشردن است             فتح باب تازیانه خوردن است

فاطمیه قفل غم را شد کلید          چون که دارد هم شهیده، هم شهید

 


                                                                                                                  

خلقت نورانی حضرت زهرا (س)

خلقت نورانى حضرت زهرا (س)


سیر خلقت نورانى حضرت زهرا (س)

در حدیثى از امام صادق- علیه‏السلام- آمده است که: «جز خدا هیچ نبود، پس خداوند پنج نور را از جلال و عظمت خود آفرید و براى هر یک از آن انوار، اسمى از اسماى الهى بود. خدا «حمید» است و این اسم در محمد- صلى اللَّه علیه و آله- ظهور یافت. خدا «اعلى» است که در امیرالمؤمنین على- علیه‏السلام- ظهور یافت. و براى خدا «اسماى حسنى» وجود دارد که نام حسن و حسین- علیهماالسلام- از آن اسماء مشتق است. و از اسم «فاطر» او، نام زهراى اطهر، فاطمه اشتقاق پیدا کرد پس وقتى که آن انوار را آفرید، اینها را در میثاق قرار داد، پس در طرف راست عرش جا گرفتند. و خدا فرشتگان را از نور آفرید پس وقتى که فرشتگان به این انوار نظر کردند، امر و شأن اینها را بزرگ شمردند و تسبیح را (از آنها) فراگرفتند و این مطابق با گفته‏ى فرشتگان است که در قرآن آمده است: به حقیقت ما (در انتظار اوامر الهى در تدبیر عالم) صف کشیده‏ایم. و به راستى ما تسبیح کننده‏ایم، و آن هنگام که آدم- علیه‏السلام- را آفرید آدم به سوى این انوار از طرف راست عرش با دقت نظر نموده عرض کرد: اى صاحب اختیار من! آنان کیستند؟ خداى متعال در پاسخ فرمود: اى آدم! آنها برگزیدگان من و خواص من هستند، اینها را از نور عظمت و بزرگى‏ام آفریده‏ام و از اسمهاى خودم اسمى را براى اینها برگرفتم، پس عرض کرد: اى پروردگارم! به حقى که تو بر اینها دارى اسمهاى اینها را به من بیاموز، پس خداى متعال فرمود: اى آدم! این اسمها نزد تو امانت باشد (که) سرّ و رازى از راز من است. غیر تو نباید بر آن آگاه شود جز به اذن من، عرض کرد: پروردگارم قبول کردم. خداوند پس از گرفتن این پیمان، اسمهاى آنها را به آدم- علیه‏السلام- تعلیم داد. و به فرشتگان عرضه کرد، هیچ کدام به آنها عالم نبودند، پس در پاسخ قول خداى متعال که فرمود: مرا از نامهاى اینها خبر دهید اگر راست مى‏گویید، عرض کردند: منزهى تو! براى ما علمى نیست جز آنچه به ما آموخته‏اى. همانا تو عالم و داراى حکمتى. (آنگاه خداوند) فرمود: اى آدم! فرشتگان را به اسمهاى آن انوار خبر ده، پس وقتى که اینها را به اسماء خبر داد، فرشتگان دانستند که این مطلب (در نزد آدم) به امانت گذاشته شده و آدم به سبب آگاهى از آن، فضیلت و برترى یافته است. سپس امر به سجده‏ى آدم- علیه‏السلام- شدند؛ زیرا که سجده‏ى ملائکه، فضیلتى براى آدم و عبادت براى خداى متعال بود. چون که سجده ملائکه، سزاوار آدم بود» (1)

  1- تفسیر فرات، ص 11، ط نجف.

 

حضرت زهرا (س) علت آفرینش هستى

رسول خدا فرمود: هنگامى که خداى تعالى حضرت آدم ابوالبشر را آفرید و از روح خود در او بدمید، آدم به جانب راست عرش نظر افکند، آنجا پنج شبح غرقه در نور به حال سجده و رکوع مشاهده کرد، عرض کرد: خدایا قبل از آفریدن من، کسى را از خاک خلق کرده‏اى؟ خطاب آمد: نه، نیافریده‏ام. عرض کرد: پس این پنج شبح که آنها را در هیئت و صورت همانند خود مى‏بینم چه کسانى هستند؟

خداى تعالى فرمود: این پنج تن از نسل تو هستند، اگر آنها نبودند، ترا نمى‏آفریدم، نامهاى آنان را از اسامى خود مشتق کرده‏ام (و من خود آنان را نامگذارى کرده‏ام)، اگر این پنج تن نبودند، نه بهشت و دوزخ را مى‏آفریدم و نه عرش و کرسى را، نه آسمان و زمین را خلق مى‏کردم و نه فرشتگان و انس و جن را.
منم محمود و این محمد است، منم عالى و این على است، منم فاطر و این فاطمه است، منم احسان و این حسن است، و منم محسن و این حسین است. به عزتم سوگند، هر بشرى اگر به مقدار ذره‏ى بسیار کوچکى کینه و دشمنى هر یک از آنان را در دل داشته باشد، او را در آتش دوزخ مى‏افکنم... یا آدم، این پنج تن، برگزیدگان من هستند و نجات و هلاک هرکس وابسته به حب و بغضى است که نسبت به آنان دارد. یا آدم، هر وقت از من حاجتى مى‏خواهى، به آنان توسل کن.
ابوهریره مى‏گوید، پیامبر اکرم در ادامه‏ى سخن فرمود: ما پنج تن کشتى نجاتیم، هرکس با ما باشد، نجات یابد، و هرکس که از ما روگردان شود هلاک گردد. پس هرکس حاجتى از خدا مى‏خواهد پس به وسیله‏ى ما اهل‏بیت از حضرت حق تبارک و تعالى مسئلت نماید».

حقیقت آنست که پنج تن مقدّس رمز خلقتند:
یا أحمَدُ! لَو لاکَ لَما خَلَقتُ الأفلاکَ، وَ لَو لا عَلِىُّ لَما خَلَقتُکَ، وَ لَو لا فاطِمَةُ لَماخَلقُتُکما. (1)
اى احمد! اگر تو نبودى آسمان و زمین نمى‏آفریدم و اگر على نبود تو را نمى‏آفریدم و اگر فاطمه نبود شما را نمى‏آفریدم (یعنى شمایان رمز خلقتید).
و فاطمه حوریّه‏اى بود که چند صباحى لباس آدمیان در بر نمود(2)

1- سفینةالبحار، ج 3: ص 334 (حدیث قدسى)
شاید در نظر نخست این روایت احتیاج به تأمّل داشته باشد؛ امّا با اندکى دقّت، لطافت تعبیر به کار رفته در آن اشکار مى‏گردد.
همچنانکه مى‏دانید کنیه‏ى حضرت زهرا (علیهاالسّلام) «امّ‏ابیها» است. در سبب مکّنا شدن حضرتش به این کنیه با مدد از روایتى که از امام باقر (علیه‏السّلام)نقل شده است که حضرت فرمودند ریشه درخت نبوّت زهراى اطهر است و یا روایتى که ذهبى در کتاب میزان الاعتدال (ج 1:ص 234) از رسول خدا نقل مى‏کند که حضرت مى‏فرمایند: «أنَا شَجَرَةٌ، وَ فاطِمَةُ أصلُها،وَ عَلِىُّ لِقاحهُا، وَ الحَسَنُ وَ الحُسَینُ ثَمَرُها» (یعنى من درخت، فاطمه ریشه آن، على لقاح آن، و حسن و حسین میوه‏ى آن هستند) آشکار مى‏گردد که خلقت پیامبر، على، حسن و حسین (علیهم‏السّلام) در عالم انوار بسته به خلقت حضرت زهرا (علیهاالسّلام) بوده است.

2- خطیب بغدادى: تاریخ بغداد، ج 5: ص 86.

روشنى عالم از نور حضرت زهرا (س)

ابن‏مسعود نقل مى‏کند که، دیدم على بن ابى‏طالب علیه‏السلام را که مشغول نماز است و در رکوع و سجودش مى‏گوید: «اللهم بحق محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم عبدک، اغفر للخاطئین من شیعتى»
پروردگارا، به حق بنده‏ى مقربت محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم خطاکاران از شیعیان مرا ببخش.
از نزد او خارج شدم و به محضر رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم شرفیاب شدم. ایشان را در حال نماز یافتم. دیدم که رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم در نماز خود مى‏گوید:
«اللهم بحق على علیه‏السلام عبدک اغفر للخاطئین من امتى»
خداوندا، خطاکاران از امت مرا، بحق على علیه‏السلام بنده‏ى مقربت ببخش.
از آنچه دیده بودم، در من وحشت و تردید بزرگى ایجاد شد. وقتى نماز رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم به پایان رسید، خطاب به من فرمودند:
اى پسر مسعود، آیا کافر شدى بعد از آنکه ایمان آورده بودى؟
عرض کردم، ابداً چنین نیست یا رسول‏اللَّه، بلکه دیدم على علیه‏السلام را که خداوند را به حق شما طلب مى‏کرد و شما را دیدم که خدا را به حق على علیه‏السلام مى‏خواندید. پس تردید کردم که کدامیک از شما نزد خداى عزوجل برترید.
پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم فرمودند: اى پسر مسعود، بنشین.
پس من در مقابل، رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم نشستم.
آن حضرت فرمودند: «ان اللَّه خلقنى و علیاً من نور قدرته قبل ان یخلق الخلق بالفى عام اذ لا تسبیح و لاتقدیس.» خداوند من و على علیه‏السلام را از نور عظمت و بزرگى خود خلق کرد: هزار سال قبل از آنکه سایر خلائق را بیافریند. زمانى که هیچ تسبیح و تقدیسى وجود نداشت.
«ففتق نورى، فخلق منه السموات و الارضین و انا و اللَّه اجل من السماوات و الارضین.» پس نور مرا شکافت و از نور من آسمانها و زمین را آفرید به خداى تبارک و تعالى قسم که من از آسمانها و زمین برترم.
«وفتق نور على بن ابى‏طالب علیه‏السلام فخلق منه العرش و الکرسى و على بن ابى‏طالب علیه‏السلام و اللَّه افضل من العرش و الکرسى» و چون نور على علیه‏السلام را منتشر ساخت عرش و کرسى از نور او خلق گردید؛ به پروردگار قسم که على علیه‏السلام از عرش و کرسى افضل است.
«و فتق نور الحسن علیه‏السلام فخلق منه اللوح و القلم و الحسن علیه‏السلام و اللَّه افضل من اللوح و القلم». سپس نور حسن علیه‏السلام را باز کرد و لوح و قلم از نور حسن علیه‏السلام به وجود آمد و به خدا قسم که حسن علیه‏السلام از لوح و قلم نیز برتر است.
«وفتق نور الحسین علیه‏السلام فخلق منه الجنان و الحور العین و الحسین علیه‏السلام و اللَّه افضل من الحور العین.» و چون هستى را از نور حسین علیه‏السلام معطر کرد، بهشت و حوریان زیباروى از نور او پدیدار گشتند؛ واللَّه حسین از حورالعین برتر است.
«ثم اظلمت المشارق و المغارب فشکت الملائکه الى اللَّه تعالى ان یکشف عنهم تلک الظلمه فتکلم اللَّه جل جلاله کلمه فخلق منها روحا ثم تکلم بکلمه فخلق من تلک الکلمه نورا فاضاف النور الى تلک الروح و اقامها مقام العرش فزهرت المشارق و المغارب فهى فاطمه الزهراء علیهاالسلام و لذلک سمیت الزهراء لان نورها زهرت به السماوات.» سپس همه‏ى هستى از شرق تا به غرب تاریک ماند. ملائکه بر پروردگار از آن همه تاریکى و ظلمت شکایت کردند و خواستند که پروردگار تاریکى را از ایشان برطرف کند. پروردگار در اجابت خواسته‏ى آنان کلمه‏اى فرمود، از آن کلمه روحى خلق گردید، سپس کلمه‏اى دیگر فرمود و از آن کلمه نورى خلق شد پس آن نور را به آن روح اضافه کرد و آن را در بلندترین مکان عرش قرار داد. همه‏ى عالم از شرق تا به غرب نورانى شد. آن روح آمیخته به نور خلق شده از لطف پروردگار کسى نیست، جز فاطمه زهرا علیهاالسلام و به همین دلیل او را زهرا علیهاالسلام نامیدند زیرا نورش آسمانها را روشن ساخت. در ادامه‏ى این روایت زیبا پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم مى‏فرمایند:
«یابن مسعود اذا کان یوم القیامه یقول اللَّه جل جلاله لى و لعلى ادخلا الجنه من شئتما و ادخلا النار من شئتما و ذلک قوله تعالى (القیا فى جهنم کل کفار عنید) فالکافر من جحد نبوتى و العنید من جحد بولایه على بن ابى‏طالب علیه‏السلام و عترته و الجنه لشیعته و لمحبیه.» اى پسر مسعود، چون روز قیامت فرارسد، پروردگار به من و على علیه‏السلام مى‏فرماید: هرکس را که مى‏خواهید به بهشت داخل کنید و به جهنم بفرستید هرکس را که مى‏خواهید. و این قول پروردگار در قرآن مجید است که (القیا فى جهنم کل کفار عنید) (1)
هر کافر متکبر لجوج را به جهنم افکنید پس کافر کسى است که از نبوت من سرپیچى کند و عنید کسى است که از ولایت على بن ابى‏طالب علیه‏السلام و عترتش و محبت کردن به شیعیان و دوستانش سر باززند. (2)
و در روایت دیگرى است که:
خداوند نور پنج تن را از نور عظمتش آفرید، و آسمان و زمین را از نور پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله و عرش و کرسى را از نور على علیه‏السلام و لوح و قلم را از نور حسن علیه‏السلام و حورالعین را از نور حسین علیه‏السلام آفرید. مشرق و مغرب عالم در ظلمت و تاریکى بود. فرشتگان از این ظلمت به خدا شکایت کردند و خدا را به این انوار قسم دادند که ظلمت را بردارد.
این بود که خداوند روح و نور فاطمه علیهاالسلام را آفرید، و مشرق و مغرب آفرینش روشن شد.


1- سوره‏ى مبارکه‏ ق، آیه‏ 24.
2- بحارالانوار، ج 40، ص 43.


خلقت حضرت زهرا (س)و شیعیان از سرشت یکسان

 

 امام صادق علیه‏السلام مى‏فرمایند: «إن اللَّه خلق محمداً من طینة من جوهرة تحت العرش، و إنه کان لطینته نضح فجبل طینة أمیرالمؤمنین علیه‏السلام من نضح طینة رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم، و کان لطینة أمیرالمؤمنین علیه‏السلام نضح فجبل طینتنا من فضل طینة أمیرالمؤمنین علیه‏السلام، و کانت لطینتنا نضح فجبل طینة شیعتنا من نضح طینتنا، فقلوبهم تحن إلینا، و قلوبنا تعطف علیهم تعطف الوالد على الولد و نحن خیر لهم و هم خیر لنا، و رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم لنا خیر و نحن له خیر». (۱)
یعنى: «خداوند محمد را از طینت و سرشتى که از گوهرى در زیر عرش بود خلق فرمود، و طینت محمد را تراوشى بود که خداوند طینت امیرالمؤمنین را از همان تراوش طینت رسول خدا خلق نمود. و طینت امیرالمؤمنین را از نیز تراوشى بود که خداوند طینت ما را از باقیمانده‏ى طینت امیرالمؤمنین خلق کرد، و براى طینت ما نیز تراوشى بوده که خداوند شیعیان ما را از همان تراوش طینت ما خلق فرموده است. دلهاى شیعیان ما مشتاق ما هستند و دلهاى ما نیز- بمانند مهربانى و شفقت پدر به فرزند- به آنان توجه دارد. ما براى شیعیانمان بهترین‏ها هستیم و شیعیان ما براى ما بهترین‏ها هستند، رسول خدا نیز براى ما بهترین است و ما هم براى او بهترین‏ها هستیم».

۱.(بصائر الدرجات ص 14، بحارالانوار 25/ 8).

 

تصویر حضرت زهرا (س)در بهشت

 

«آدم و حوا در کنار هم نشسته بودند که جبرئیل به نزدشان آمد و آنان را همراه خود به داخل قصرى از طلا برد، در آنجا تختى از یاقوت قرمز بود و بالاى آن تخت قبه‏اى بود نورافشان، و در میان آن قبه چهره‏اى غرقه در نور، که تاجى بر سر نهاده و دو گوشوار از لؤلؤ در گوشش، و گردن‏بندى از نور بر گردنش آویخته بود. هر دو از نورانیت حیرت‏انگیز آن تمثال در شگفت شدند به حدى که حضرت آدم زیبائى همسرش حوا را فراموش نمود (زیرا شاهد یک زیبائى بى‏سابقه و حسن بى‏نظیرى بود)، لذا روى به جبرئیل کرد و پرسید این صورت کیست؟ جبرئیل گفت: این فاطمه است، و آن تاجش احمدنما، گردن‏بندش حیدرنما و دو گوشوارش نشانگر حسن و حسین اوست. آنگاه حضرت آدم سر خویش را به سوى قبه نور بلند کرد، و در آنجا این پنج اسم را با خط نور نوشته دید: من محمودم و این محمد است، من اعلى هستم و این على است، من فاطرم و این فاطمه است، من محسنم و این حسن است، و احسان از من است و این حسین است.

 

 

نامهاى گره‏گشا و توبه‏ى حضرت آدم (ع)

وقتى اسامى پنج تن مقدس را جبرئیل براى حضرت آدم قرائت کرد، جبرئیل گفت: یا آدم، این نامها را بخاطر بسپار که بعدها یقیناً به آنها نیازمند مى‏شوى، و آن اسماء مشکل‏گشاى تو خواهند بود. بعد از آنکه حضرت آدم مرتکب آن ترک اولى شد و در نتیجه بر زمین فرود آمد، بعد از 300 سال اشک ریختن (به یاد آن نامهاى مقدس افتاد) و با آن اسماء مبارک دعائى ترتیب داد و به پیشگاه خداى متعال چنین معروض داشت:
پروردگارا به حق محمد، على، فاطمه، حسن و حسین، یا محمود، یا اعلى، و یا محسن، یا فاطر از خطاى من درگذر و توبه مرا قبول فرما. در آن هنگام از جانب خداى تعالى خطاب آمد که یا آدم اگر (در آن حال دعا) درخواست مى‏کردى که گناهان همه‏ى فرزندانت را بیامرزم هر آینه همه‏ى آنان را مى‏بخشیدم».

 

 

 

 ولایت حضرت زهرا (س) بر موجودات

در ضمن حدیث معراج آمده است که خداوند فرمود: اى محمد، من، تو و على و فاطمه و حسن و حسین و امامان از فرزندان حسین را از نور خودم آفریدم و ولایت شما را بر اهل آسمانها و زمین عرضه کردم، هرکس آن را پذیرفت در نزد من از مؤمنین به حساب آمد و هرکس آن را منکر شد، در نزد من از گمراهان (از ستمگران. خ- ل) محسوب شد، اى محمد! اگر بنده‏اى از بندگان من آن قدر مرا بپرستد و عبادت کند که از کار افتد و از لاغرى و ناتوانى بسان مشک خشکیده و فرسوده‏اى شود و بعد به هنگام ورود بر من منکر ولایت شما باشد او را نخواهم آمرزید تا اینکه اقرار به ولایت شما نماید.

اى محمد، آیا دوست دارى آنان را ببینى؟ گفتم: آرى، پروردگارا! فرمود: نگاه کن، من به طرف راست عرش نگریستم، و اسم خود را دیدم و اسم على و فاطمه و حسن و حسین و على و محمد و جعفر و موسى و على و محمد و على و حسن را و اسم مهدى را در وسط آن به گونه‏اى دیدم که گویا ستاره‏اى درخشان است فرمود: اى محمد! اینان حجت‏هاى من بر آفریدگانم مى‏باشند و این آن کسى است که از فرزندان تو، به شمشیر قیام مى‏کند و از دشمنانم انتقام مى‏گیرد. (1)

 1- تأویل الایات 1/ 98.