عشق من! پاییزآمد مثل پار
احمد عزیزی
عشق من! پاییزآمد مثل پار
باز هم، ما باز ماندیم از بهار
احتراق لاله را دیدیم ما
گل دمید و خون نجوشیدیم ما
باید از فقدان گل، خونجوش بود
در فراق یاس، مشکی پوش بود
یاس بوی مهربانی می دهد
عطر دوران جوانی می دهد
یاس ها یادآور پروانه اند
یاس ها پیغمبران خانه اند
یاس ما را رو به پاکی می برد
رو به عشقی اشتراکی می برد
یاس در هر جا نوید آشتی ست
یاس دامان سپید آشتی ست
در شبان ما که شد خورشید؟ یاس
بر لبان ما که می خندید؟ یاس
یاس یک شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست
بعد روی صبح، پرپر می شود
راهی شبهای دیگر می شود
یاس مثل عطر پاک نیّـت است
یاس استنشاق معصومیّـت است
یاس را آیینه ها رو کرده اند
یاس را پیغمبران بو کرده اند
یاس بوی حوض کوثر می دهد
عطر اخلاق پیمبر می دهد
حضرت زهرا دلش از یاس بود
دانه های اشکش از الماس بود
داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
می چکانید اشک حیدر را به چاه
عشق محزون علی یاس است و بس
چشم او یک چشمه الماس است و بس
اشک می ریزد علی مانند رود
بر تن زهرا: گل یاس کبود
گریه آری گریه چون ابر چمن
بر کبود یاس و سرخ نسترن
گریه کن حیدر! که مقصد مشکل است
این جدایی از محمد مشکل است
گریه کن زیرا که دُخت آفتاب
بی خبر باید بخوابد در تراب
این دل یاس است و روح یاسمین
این امانت را امین باش ای زمین
گریه کن زیرا که کوثر خشک شد
زمزم از این ابر ابتر خشک شد
نیمه شب دزدانه باید در مغاک
ریخت بر روی گل خورشید، خاک
یاس خوشبوی محمد داغ دید
صد فدک زخم از گل این باغ دید
مدفن این ناله غیر از چاه نیست
جز تو کس از قبر او آگاه نیست
گریه بر فرق عدالت کن که فاق
می شود از زهر شمشیر نفاق
گریه بر طشت حسن کن تا سحر
که ُپر است از لخته ی خون جگر
گریه کن چون ابر بارانی به چاه
بر حسین تشنه لب در قتلگاه
خاندانت را به غارت می برند
دخترانت را اسارت می برند
گریه بر بی دستی احساس کن!
گریه بر طفلان بی عباس کن!
باز کن حیدر! تو شطِّ اشک را
تا نگیرد با خجالت مشک را
گریه کن بر آن یتیمانی که شام
با تو می خوردند در اشک مدام
گریه کن چون گریه ی ابر بهار
گریه کن بر روی گل های مزار
مثل نوزادان که مادر مرده اند
مثل طفلانی که آتش خورده اند
گریه کن در زیر تابوت روان
گریه کن بر نسترنهای جوان
گریه کن زیرا که گلها دیده اند
یاس های مهربان کوچیده اند
گریه کن زیرا که شبنم فانی است
هر گلی در معرض ویرانی است
ما سر خود را اسیری می بریم
ما جوانی را به پیری می بریم
زیر گورستانی از برگ رزان
من بهاری مرده دارم ای خزان
زخم آن گل در تن من چاک شد
آن بهار مرده در من خاک شد
ای بهار گریه بار ناامید
ای گل مأیوس من! یاس سپید
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
حسین اسرافیلی
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینه آیینه را می شد سپر دیوار و در
زخم بود و شعله ای ، بال هما آتش گرفت
ز آشیان سوخته دارد خبر دیوار و در
گرد بادی بود و توفان قاف را در بر گرفت
ریخت از سیمرغ خونین بال ، پر دیوار و در
خانه وحی و پیمبر ، در بلا پیچید و شد
باغ پرپر ، سرو زخمی ، نوحه گر دیوار و در
در نفس های کویر کینه زادان ، کس نبود
کوثر جوشنده را یاور ، مگر دیوار و در
دختر پیغمبر و تدفین پنهانی به شب !؟
وای بر امت ، کند لب وا ، اگر دیوار و در
حیرتی دارم من از صبری که بر حیدر گذشت
ذوالفقار آرام بود و شعله ور ، دیوار و در
استخوانی در گلو ، خاری به چشم ، آتش به جان
ناله ها در چاه گاهی ، گاه بر دیوار و در
گریة پنهان حیدر ، ازنفاقی آشکار
شاهد سوز علی (ع) شب تا سحر ، دیوار و در
از فدک تا کربلا ، یک خط طغیان بیش نیست
سوخت آنجا خیمه ،اینجا را شرر دیوار و در
کشتى پهلو شکسته پشت در پهلو گرفت
محمدعلی شهاب
کشتى پهلو شکسته پشت در پهلو گرفت
ساحلش مسمار در شد موج از هر سو گرفت
خون چکان از سینه اش دنبال حیدر مى دوید
یک قدم برداشت اما دست بر پهلو گرفت
چون گرفتند از گل ریحانه احمد گلاب
میخ دراز قطره هاى خون آن گل بو گرفت
بوى گل پیچید در گلخانه اى آتش زده
غنچه اش بر یارى او، سجده اى نیکو گرفت
انتقام مصطفى را دشمنش در کوچه ها
با غلاف و سیلى اش از چهره و بازو گرفت
پرده دار عصمت حق آمده خانه ولى
آنچنان نیلى شده کز همسرش هم رو گرفت
آفتابى در دل شب در میان خاک شد
قامت ساقى شکست و دست بر زانو گرفت
کیست این مرد که با زلف پریشان در چاه
علی خالقی
کیست این مرد که با زلف پریشان در چاه
دست و رو شست در آن ساعت ویران در چاه
کیست این پنجره ی باز به سمت باران
کیست این بارش بی وقفه ی باران در چاه؟
این کدامین جریان است شناور در خون
این کدامین جریان است شتابان در چاه؟
چه کسی رود شنیده است که سوزان بر خاک
چه کسی کوه شنیده ست که گریان در چاه؟
لرزه افتاد به ارکان دقایق بی شک
از همان لحظه ی پیچیده ی توفان در چاه
هیچ کس قصّه ی پروانه ی چاهی نشنید
کاین چنین سوخته از شمع گدازان در چاه
کیست که مثل فاطمه جلوه به ما سوی کند
پروانه نجاتی
کیست که مثل فاطمه جلوه به ما سوی کند
دامن کودکانه را مادر انبیا کند
صمیمی است با پدر دل زلال دختران
کیست که مثل فاطمه حق پدر ادا کند
رنج نداشت فاطمه؟ درد نداشت فاطمه؟
شنیده اید با پدر لب به گلایه وا کند؟
غرور دخترانه داشت ، درست مثل من وَ تو
نخواست روح خویش را دمی در آن رها کند
نکرد باز دیده را به هرزه نوشی نگاه
کیست که چشم خیره را دریچه ی حیا کند؟
اگر چه پاره ی تن رسول عصر خویش بود
نخواست پیش این و آن به مویی ادعا کند
کدام زن شنیده ای لباس عیش خویش را
شب نیاز زندگی به دیگری عطا کند
سلام من به فاطمه درود من به فاطمه
و هر کسی که سینه را حریم کبریا کند
گرچه هر کس از تو می گوید ، زخم هایی شعله ور دارد
سیداکبر میرجعفری
گرچه هر کس از تو می گوید ، زخم هایی شعله ور دارد
از تو و درد دلت امّا ، مادرم بهتر خبر دارد
با حضور آسمان باید ، حرفی از خورشید و باران زد
هر چه باشد او به جای دل آسمانی مختصر دارد
این که گفتم می توان گاهی ، از حقوق عاشقی دم زد
هر که سرسبز از بهار توست ، او زبانی سرخ تر دارد
عصر تو عصر قساوت بود ، مردمانش از تبار سنگ
بی گمان آتشفشان هم گاه ، ناله اش در سنگ اثر دارد
آب ها مهر تواند امّا گفته ای "الجار ثمّ الدار"
از کویر ما مگر دریا ، ساحلی خشکیده تر دارد
گرچه گاهی می توان با درد ، این زبان را شعله ورتر کرد
از تو و درد دلت امّا ، مادرم بهتر خبر دارد
گلی که عالم از او تازه بود ، پرپر شد
زکریا اخلاقی
گلی که عالم از او تازه بود ، پرپر شد
یگانه کوکب باغ وجود ، پرپر شد
شب شهادت زهرا ، علی به خود می گفت :
گل محمدی من چه زود پرپر شد
خزان چه کرد که در چشم اشکبار علی
تمام گلشن غیب و شهود پرپر شد
به باغ حسن کدام آفتاب ناب افسرد
که در مدار افق هر چه بود پرپر شد
برای تسلیت اهل باغ آمده بود
شقایقی که به صحرا ، کبود پرپر شد
نشان ز پاکی روح لطیف فاطمه داشت
بنفشه ای که سحر را سجود پرپر شد
ز فیض صحبت او رنگ و بوی عزت داشت
گلی که تشنه میان دو رود پرپر شد
گهواره نیست کودکی ات را فلک ، که هست
غلام رضا شکوهی
گهواره نیست کودکی ات را فلک ، که هست
فرمانبر تو نیست سما تا سمک ، که هست
نقش کبود شانه ات از ضربه های در
بر شانه ی شبان سیه نیست حک ، که هست
وقتی به خواب می روی ، ای کوثر کثیر!
لالایی خدیجه نباشد ، ملک که هست
آن روزه ی سه روزه نیازی به نان نداشت
ای زخمی محبتَ عالم! نمک که هست
وقتی حضور غصّه تو را آب می کند
اشک علی نشسته برای کمک که هست
مردیم از فراق تو ، دل با چه خوش کنیم؟
قبری که نیست از تو به جا؟ یا فدک که هست؟
ما می رویم و دیده ی ما بین کوچه هاست
محمد کامرانی
ما می رویم و دیده ی ما بین کوچه هاست
مثل غبار سر به هوا بین کوچه هاست
ما می رویم و خاطره ی سوختن هنوز
چون دامن نسیم رها بین کوچه هاست
ای آیینه! ببین که غبار نگاه ما
در جست و جویت آبله پا بین کوچه هاست
از این سکوت ریخته در پای نخل و چاه
پیداست اینکه ردّ صدا بین کوچه هاست
می پرسم از تو باز که از مسجدالنبی
آیا چقدر فاصله تا بین کوچه هاست؟
دنبال آن حقیقت گمنام چشم ما
یا در بقیع مانده و یا بین کوچه هاست
ماه دلسوخته پر زد ، همه جا غوغا شد
سید محمد ضیاء قاسمی
ماه دلسوخته پر زد ، همه جا غوغا شد
آسمان با غم و با غربت خود تنها شد
آسمان آمد و سر را به لب چاه گذاشت
باز هم چشم پر از روشنی اش دریا شد
شب پوشیده ز مه را کمی از خود پس زد
ابر در حنجره اش سوخت ، زبانش وا شد
ماه من! رفتی و کس نیست ببیند که چنین
آسمان بی تو گرفتار شب یلدا شد
ماه من! هیچ دلی پنجره اش را نگشود
تا ببیند چه شبی پیرهن گل ها شد
ماه بالی زد و در لحظه ی سنگین خسوف
نیمه ی تار و کبودش ز افق پیدا شد
مرقدش محو شد از چشم زمین قرن به قرن
این خسوف از همه سو ، قسمت این دنیا شد
مرا به خانه ی زهرای مهربان ببرید
افشین اعلاء
مرا به خانه ی زهرای مهربان ببرید
به خاکبوسی آن قبر بی نشان ببرید
اگر نشانی شهر مدینه را بلدید
کبوتر دل ما را به آشیان ببرید
کجاست آن در آتش گرفته؟ تا که مرا
برای جامه دریدن به سوی آن ببرید
مرا اگر شوم از دست بر نگردانید
به روی دست بگیرید و بی امان ببرید
کجاست آن جگر شرحه شرحه؟ تا که مرا
به سوی سنگ مزارش کشان کشان ببرید
مرا که مهر بقیع است در دلم ، چه شود
اگر به جانب آن چار کهکشان ببرید
نه اشتیاق به گل دارم و نه میل بهار
مرا به غربت آن هیجده خزان ببرید
کسی صدای مرا در زمین نمی شنود
فرشته ها! سخنم را به آسمان ببرید
مه برده گریه ی پدر خاک را به ماه
علی محمد مؤدب
مه برده گریه ی پدر خاک را به ماه
سیلی زده ست نفرت شب ، بی حیا به ماه
توفان پچ پچ است و سکوت سترگ مرد
که خیره مانده خون جگر و بی صدا به ماه
تنها نه خاک ندبه ی باران گرفته است
دریا دخیل بسته همین جورها به ماه
تشییع می کنند نمازی شکسته را
خیل فرشتگان دل آزرده تا به ماه
بیت الحزن فاطمه ، حالا دل علی ست
این قدر که شبیه شده مرتضی به ماه
از ابرهای هرزه ، دل آسمان گرفت
در قحط سال نور ندادند جا به ماه
تابوت شادمانه ی مولا روان که شد
دعوت شدند مردم صاحب عزا به ماه
باران گرفت از در و دیوار ، گل دمید
وقتی گذاشت دختر خورشید پا به ماه
نفسی به خون جگر زدم که لبی به مرثیه واکنم
پروانه نجاتی- غلامرضا کافی
نفسی به خون جگر زدم که لبی به مرثیه واکنم
به ضریح گمشده سر نهم شب خویش وقف دعا کنم
نه ملازمی و نه همدمی مگر آنکه در شب بی کسی
چو شهید کوفه به چاه غم پروبال گریه رها کنم
به خدا که شمع شکسته ای به بقیع جان من آورید
که به آستانه « مجتبی » همه زخم کهنه دوا کنم
غم « مجتبی » کشدم به خون که غریب خانه ی خویش بود
و من این ترانه ی غرق خون به کدام واژه ادا کنم
من و حضرت تو دلشکسته دل که اگر عدو زندت به تیر
به فدای پیکر پاک تو دل خود سپر به بلا کنم
اگر از غم تو نفس زنم همه اشک و آتش و خون شوم
بکشم به خون همه را چنان که مدینه کرب و بلا کنم
تو به خلق خلقت احمدی،تو صبورآل محمدی
غم کربلای دگر شود چو زبان به زخم تو واکنم
تو جگر دریده ای وغمین، من و داغ لحظه ی آخرین
به چه روی زینب خسته را به عیادت تو صدا کنم
نه شهید فتنه اشعثی که تو خود بهانه ی مبعثی
و من بریده زبان که ام که ثنای تو به سزا کنم
منم آن که دردسر آمدم که مرید آل محمدم
به سخاوت حسنم که جان به فدای آل عبا کنم
نگیر از شب من آفتاب فردا را
پانته آ صفایی
نگیر از شب من آفتاب فردا را
نبند روی من آن چشم های زیبا را
تو گاهواره ماه و ستاره ها هستی
خدا به نام تو کرده ست آسمان ها را
تو در ادامه ی هاجر به خاک آمده ای
که باز سجده کنی امتحان عظما را
خدا سپرده به دستت چهار اسماعیل
که چشمه چشمه گلستان کنند دنیا را
چه کرده ای که به آغوش مهربانی تو
سپرده اند جگرگوشه های زهرا را
بگو چه بر سر بانوی آب آمده است؟
که باز می شنوم رود رود دریا را
تبر چگونه شکسته ست شاخ و برگ تو را؟
چطور خم شده ای بر زمین؟ سپیدارا!
بخوان ، دوباره بخوان با گلوی مرثیه ها
حدیث تشنه ترین دست های صحرا را
از آسمان به زمین آمده ست گیسویت
که سربلند کند دختران حوّا را
نوشید خاک تشنه ، اندوه صدایت را
سید ضیاءالدین شفیعی
نوشید خاک تشنه ، اندوه صدایت را
پیمود چشم آسمان ، سمت دعایت را
گم کرد دستاس زمین در گردشی غافل
دستانِ با تقدیرِ چرخش آشنایت را
می چرخد این دستاس خالی ، بعد از آن ، بی خود
می جوید از انسان گندم گون ، خدایت را
می پرشد از خود ، در سکوت نیمه شب هایش
راز بقیع و راز ظهر کربلایت را
یک صبح بعد از آن شب سنگین زمان گم شد
بر شانه می برند مرد خطبه هایت را
دنیا به تنها مرد باقی مانده محتاج است
مردی که در خود دارد اندوه صدایت را
نه مثل ساره ای و مریم ،نه مثل آسیه و حوّا
علیرضا قزوه
نه مثل ساره ای و مریم ،نه مثل آسیه و حوّا
فقط شبیه خودت هستی ، فقط شبیه خودت ، زهرا!
اگر شبیه کسی باشی شبیه نیمه شب قدری
شبیه آیه ی تطهیری ، شبیه سوره ی اعطینا
شناسنامه ی تو صبح است ، پدر تبسّم و مادر نور
سلام ما به تو ، ای باران! سلام ما به تو ، ای دریا!
کبودِ شعله ورِ آبی! سپید طلعت مهتابی!
به خون نشستن تو امروز ، به گل نشستن تو فردا...
بگیر آب و وضویی کن ، ز چشمه سار فدک امشب
نماز عشق بخوان فردا ، به سمت قبله ی عاشورا...
وقتی بنای خلقت ما را گذاشتند
رضا جعفری
وقتی بنای خلقت ما را گذاشتند
نوری به حجم تیره ی دنیا گذاشتند
روح تو را به خاطر من خلق کرده اند
نام مرا به عشق تو زهرا گذاشتند
زخمی کبود داشتم و مردم ظلوم
بر دردهای نیلی من پا گذاشتند
تا چشم کار می کند این گوش های کر
رفتند و حرف های مرا جا گذاشتند
داد مرا میان فدک حبس کرده اند
آه ، تو را به چاه معمّا گذاشتند
من تازیانه خوردم و چشمان بی خیال
تکلیف را به دوش تماشا گذاشتند
هر کس هر آنچه دیده اگر هر کجا تویی
مرتضی امیری اسفندقه
هر کس هر آنچه دیده اگر هر کجا تویی
یعنی که ابتدا تویی و انتها تویی
در تو خدا تجلّی هر روزه می کند
آیینه ی تمام نمای خدا تویی
میلاد تو تولّد توحید و روشنی ست
ای مادر پدر! غرض از روشنا تویی
چیزی ندیده ام که تو در آن نبوده ای
تا چشم کار می کند ای آشنا! تویی
نخل ولایت از تو نشسته چنین به بار
سرچشمه فقاهت آل عبا تویی
غیر از علی نبود کسی هم تراز تو
غیر از علی ندید کسی تا کجا تویی
تو با علی و با تو علی ، روح واحدید
نقش علی ست در دل آیینه یا تویی؟
شوق شریف رابطه های زلال وحی
روح الامین روشن غار حرا تویی
ایمان خلاصه در تو و مهر تو می شود
مکه تویی ، مدینه تویی ، کربلا تویی
زمزم ظهور زمزمه های زلال توست
مروه تویی ، قداست قدسی! صفا تویی
بعد از تو هر زنی که به پاکی زبانزد است
سوگند خورده است که خیرالنساء تویی
شوق تلاوت تو شفا می دهد مرا
ای کوثر کثیر! حدیث کسا تویی
آن منجی بزرگ که در هر سحر به او
می گفت مادرم به تضّرع : بیا ، تویی
آن راز سر به مهر که حافظ غریب وار
می گفت صبح زود به باد صبا تویی
هنگام حشر ، جز تو شفاعت کننده نیست
تنها تویی شفیعه ی رو جزا ، تویی
در خانه ی تو گوهر بعثت نهفته است
راز رسالت همه ی انبیاء تویی
قرآن ستوده است تو را روشن و صریح
یعنی که کاشف همه ی آیه ها تویی
درد مرا که هیچ طبیبی دوا نکرد
آه ، ای طبیب درد دو عالم! دوا تویی
من از خدا به غیر تو چیزی نخواستم
ای چلچراغ سبز اجابت! دعا تویی
پهلو شکسته ای تو و من دلشکسته ام
دریابم ای کریمه! که دارالشفا تویی
ذکر زکیه ی تو ، شب و روز با من است
بی تاب و گرم در نفس من رها تویی
پیچیده در سراسر هستی ندای تو
تنها صدا بماند اگر ، آن صدا تویی
گفتم «تو» ای بزرگ! خطای مرا ببخش
لطفت نمی گذاشت بگویم «شما» ، تویی
باری کجاست بقعه ی قبر غریب تو؟
بر ما بتاب ، روشنی چشم ما تویی
بلبل ز آشیانه خود دست می کشید
رضا جعفری
بلبل ز آشیانه خود دست می کشید
گل بر سر جوانه ی خود دست می کشید
چون ابر کز تمام خودش دست شسته بود
از اشک دانه دانه ی خود دست می کشید
حس کرد عمق کاری زخم غلاف را
وقتی که روی شانه ی خود دست می کشید
با مسیح سر برای وضوی جبیره اش
بر جای تازیانه ی خود دست می کشید
این آخرین سلام نمازش فقط نبود
از آخرین بهانه ی خود دست می کشید
بنفشه ها همه هم داستان روی تواند
پروانه نجاتی
بنفشه ها همه هم داستان روی تواند
و یاس های سفید آشنای بوی تواند
نسیم های زلالی که حسرت خاکند
هنوز کوچه به کوچه به جستجوی تواند
پس از تو هیچ بهاری ندیده است بقیع
درخت های مدینه در آرزوی تواند
مناره های پر از های و هوی مسجد وحی
هنوز تشنه ی فریادی از گلوی تواند
به وقت مرگ پر کردم ز خون چشم تر خود را
سازگار
به وقت مرگ پر کردم ز خون چشم تر خود را
که تنها مى گذارم بین دشمن همسر خود را
خدایا اولین مظلوم عالم را تو یارى کن
که امشب مى دهد از دست تنها یاور خود را
دلم خواهد که برخیزم ز جا و بازویش گیرم
دل شب چون نهد بر قبر پنهانم سر خود را
اجل اى کاش در آن ماجرا مى بست چشمم را
نمى دیدم نگاه دردناک دختر خود را
شهادت مى دهد فردا به محشر عضو عضو من
که گشتند این جماعت دختر پیغمبر خود را
على جان گریه کن تا عقدهاى سینه بگشایى
مکن حبس اینقدر آه دل غم پرور خود را
براى بار دوم زانویت خم مى شود فردا
که امشب مى دهى از دست رکن دیگر خود را
حلالم کن حلالم کن حلالم کن حلالم کن
خداحافظ که گفتم با تو حرف آخر خود را
به یک نگاه دلم را خراب کن بانو
محمد مرادی
به یک نگاه دلم را خراب کن بانو
و در تمام دلم انقلاب کن بانو
خیال دیدن تو دلنواز و رؤیایی است
بیا بیا و مرا غرق خواب کن بانو
چه دردناک و غریبند خنده ها بیتو
نخند، امام با من عتاب کن بانو
قباله نفس توست قلب من، باشد
هر آنکه غیر خودت را جواب کن بانو
هزار بار دعا کردم آرزوی تو را
بیا دعای مرا مستجاب کن بانو
هنوزهم لب مردان کربلا تشنه است
تو کوثری، تو بیا فکر آب کن بانو
بدون خواهش تو مهدیت ننمی آید
خودت بیا پسرت را مجاب کن بانو
هنوز هم نفسی می کشد در اینجا عشق
بیا که زنده بماند، شتاب کن بانو
پیر خرد به محفل تو خردسال بود
جواد محمدزمانی
پیر خرد به محفل تو خردسال بود
استاد عشق ، بی مددت بی کمال بود
بی تو زمین ، جهنّم نارنج درد بود
بی تو بهشت ، باغچه ی سیب کال بود
در غیر آسمان تو ، ای آبی نجات!
بالی اگر گشود دل ما و بال بود
گفتند نقد مهریه ات آب بوده است
یعنی تمام زندگی تو زلال بود
اشکی اگر به گونه ی معراجی ات نشست
بال فرشتگان خدا دستمال بود
مدح تو خارج از قفس واژه های ماست
اینها که گفته ایم تماماً مثال بود
تابیده بر کبود زمین روی فاطمه
پروانه نجاتی
تابیده بر کبود زمین روی فاطمه
پیچیده بر سبوی زمان بوی فاطمه
ای دل هزار مرتبه در عشق تازه شو
شاید رسی به خلوت نه توی فاطمه
امشب بپیچ زلف غزل های خسته را
بر شانه ی نسیم خوش کوی فاطمه
سرمست از تلاوت آیات نور باش
تا پرکشی به بال دعا ، سوی فاطمه
امشب پر از بهانه ی شور و نشور باش
چرخی بزن در آینه ی خوی فاطمه
در کوچه های وحی به سوگ زمین نشین
وقتی شکست حرمت مشکوی فاطمه
وقتی که آسمان تب طوفان حشر داشت
در حسرت اشاره ی ابروی فاطمه
مجروح تر ز صبر علی ، ذوق آتشین
شعری بخوان شکسته چو پهلوی فاطمه
چون دست های کوچک زینب غریب وار
دستی بگیر زیر دو بازوی فاطمه
مثل حسین گر تب اشکی ست در دلت
سر را گذار بر سر زانوی فاطمه
ای شعر ای بهانه ی در خود گریستن !
بوی بهشت می دهی و بوی فاطمه
تا چند کشم هر سو این قد کمانى را
تا چند کشم هر سو این قد کمانى را
اى مرگ بگیر از من یکباره جوانى را
جان مى رود از دستم خون خوردم و لب بستم
باید ببرم در گور غمهاى نهانى را
در آرزوى مرگم افتاده برو برگم
دارم ز جهان تنها این باغ خزانى را
یاد از پسرم آمد خون از بصرم آمد
دیدم بملاقاتم تا قاتل جانى را
مظلومتر از من کیست گر هست بگویم کیست
آنکس که نهد در گور این قد کمانى را
در مسجد و در کوچه دیدیم من و حیدر
او غاصب اول را من سیلى ثانى را
بس راز بهم گفتیم تا هر دو پذیرفتیم
او خونِ جگر خوردن من اشک فشانى را
(میثم) چو نوا خواندى زین زمزمه سوزاندى
هم اسفل و اعلا را هم عالى و دانى را
توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟
غلام رضا شکوهی
توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟
قلم قناری گنگی ست در سرودن او
کشاندنش به صحارّی شعر ممکن نیست
کمیت معجزه لنگ است پیش توسن او
چه دختری ، که پدر پشت بوسه ها می دید
کلید گلشن فردوس را به گردن او
چه همسری ، که برای علی به حظّ حضور
طلوع باور معراج داشت دیدن او
چه مادری ، که به تفسیر درس عاشورا
حریم مدرسه ی کربلاست دامن او
بمیرم آن همه احساس بی تعلق را
که بار پیرهنی را نمی کشد تن او
دمی که فاطمه تسبیح گریه بردارد
پیامی می چکد از چلچراغ شیون او
از آن ز دیده ی ما در حجاب خواهد ماند
که چشم را نزند آفتاب مدفن او
جلوه جنت به چشم خاکیان دارد بقیع
شفق
جلوه ی جنت به چشم خاکیان دارد بقیع
یا صفاى خلوت افلاکیان دارد بقیع
گر حصار کعبه را جبریل دربانى کند
صد چو موسى و مسیحا پاسبان دارد بقیع
گر چه با شمع و چراغ این آستان بیگانه است
الفتى با مهر و ماه آسمان دارد بقیع
گر چه محصولش بظاهر یک نیستان ناله است
یک چمن گل نیز در آغوش جان دارد بقیع
گر چه مى تابد بر او خورشید سوزان حجاز
از پر و بال ملائک سایبان دارد بقیع
میتوان گفت از گلاب گریه اهل نظر
بى نهایت چشمه ى اشک روان دارد بقیع
بشکند بار امانت گر چه پشت کوه را
قدرت حمل چنین بارگران دارد بقیع
تا سروکارش بود با عترت پاک رسول
کى عنایت با کم و کیف جهان دارد بقیع
این مبارک بقعه را حاجت بنور ماه نیست
در دل هر ذره خورشیدى نهان دارد بقیع
اینکه ریزد از د و دیوار او گرد ملال
هر وجب خاکش هزاران داستان دارد بقیع
چون شد ابراهیم قربان حسین فاطمه
پاس حفظ این امانت را بجان دارد بقیع
فاطمه بنت اسد عباس عم، ام البنین
این همه همسایه عرش آستان دارد بقیع
در پناه مجبتى در ظل زین العابدین
ارتباط معنوى با قدسیان دارد بقیع
باقر علم نبى و صادق آل رسول
خفته اند آنجا که عمر جاودان داردبقیع
قرنها بگذشته بر این ماجرا اما هنوز
داغ هجده ساله زهراى جوان دارد بقیع
کس نمى داند چرا یا قره عین الرسول
منظر فصل غم انگیز خزان دارد بقیع
آخر اینجا قصه گوى رنج بى پایان تست
غصه و غم کاروان در کاروان دارد بقیع
خفته بین منبر و محرابى اما باز هم
از تو اى انسیه حورانشان دارد بقیع
راز مخفى بودن قبر ترا با ما نگفت
تا یکى مهر خموشى بر دهان دارد بقیع
شب که تنها مى شود با خلوت روحانى اش
اى مدینه انتظار میهمان دارد بقیع
شب که تاریک است و در بر روى مردم بسته اند
زائرى چون مهدى صاحب الزمان دارد بقیع
کاش باشد قبضه خاکم در آن وادى شفق
چون ز فیض فاطمه خط امان دارد بقیع
چقدر شمار مردان قبیله اندک بود
افسانه غیاثوند
چقدر شمار مردان قبیله اندک بود
وقتی که تنها دو دست
مادر تمام جهان را
به خاک تیره سپرد.
چه ساده!
چه غریبانه!
بسان زنده به گوری همگنان
چه پنهانی و بی ضریح.
از خاموشی گورستان های کهنه ، هنوز
مویه های جگرسوز ابرمردی
به گوش می رسد :
آه ای پیکر زخم خورده ی مفقود!
کم نبودی از زنان عرب
که تندرست و عطرآلود
با خلخال خاطره هاشان
و با های های و هلهله در خاک می شدند...
خم کرد پشت زمین را ناگاه داغ گرانت
فاطمه سالاروند
خم کرد پشت زمین را ناگاه داغ گرانت
هفت آسمان گریه کردند بر تربت بی نشانت
غمگین و خاموش و خسته ، با بال های شکسته
تا باغ خورشید پر زد از این قفس ، مرغ جانت
وقتی که رفتی همان روز ، از دور آیا ندیدی
بغض غریب علی را در شیون کودکانت؟
رفتی ولی آه ، بانو! عمری ست از چشم هامان
گل های خون می شکوفد با یاد هجده خزانت
جز عشق و خوبی چه کردی؟ جز رنج و حسرت چه دیدی؟
نامهربانان چه کردند ، با ان دل مهربانت؟!
فردا که برخیزی از خاک ، امضای مظلومی توست
مهر کبودی که مانده ست بر شانه و بازوانت
در چشم تو شکوه شبی ته نشین شده ست
عبدالجبار کاکایی
در چشم تو شکوه شبی ته نشین شده ست
رنگین کمان حسرتی از کفر و دین شده ست
در آرزوی سجده به محراب ابرویت
ذرّات خاک عالم و آدم جبین شده است
ای ابر سایه گستر رحمت! بر آدمی
صبح تمام آینه ها آتشین شده ست
ای بی نشان در آینه! باور نمی کنم
روحی چنان بزرگ به غربت چنین شده ست
در مشهد بقیع بجویید خاک را
انگشتر رسول خدا بی نگین شده ست
درد از تمام روزنه ها سر کشیده است
طیبه تقی زاده
درد از تمام روزنه ها سر کشیده است
پا را از حدّ خویش فراتر کشیده است
در امتداد بی کس روزهای زخم
دیوار و در برای تو خنجر کشیده است
تقدیر زخم خورده ، غروب غم تو را
در شعله های آتش این در کشیده است
این شهر در سکوت فرو رفته ، بعد تو
این زهر را برای ابد سر کشیده است
دستگیری نیست این اشک زمین افتاده را
رضا جعفری
دستگیری نیست این اشک زمین افتاده را
یا جوابی ، سر به زیری سلام ساده را
هیزمی از نسل دوزخ در بهشت آتش افکند
کرد در چشم همه دود جهنّم زاده را
مصرعی روی زمین و مصرعی غرق حریق
پهلوانی نیست این میدان و این کبّاده را؟
مرهمی بر زخم های پهلوی ساغر نهید
تا بگیرد محرمی از جام ، نبض باده را...
نافله ست ، امّا تشهّد را چه با احساس خواند
جمع باید کرد امشب بستر سجّاده را
دل های ما کی اند؟ که زانت نشسته اند
سیدرضا محمدی
دل های ما کی اند؟ که زانت نشسته اند
هفت آسمان به سوگ گرانت نشسته اند
وصف تو را بس اینکه گروه پیمبران
در اجتماع مویه گرانت نشسته اند
ای خوش به مژّه گان زمان کز ملاحتت
با هیجده بهار و خزانت نشسته اند
ای خوش به حال اهل مدینه ، که سال ها
در سایه ساری از مژه گانت نشسته اند
بر منبر رسول خدا می شوی فراز
خورشیدها میان لبانت نشسته اند
بر خطبه می نشینی و خشک جهان تر است
دنیا به چار میخ زمانت نشسته اند
کو جرأتی که رأی مخالف برآورد؟
الفاظ زیر چتر امانت نشسته اند
اعداء به کینه ی تو از آن دل گره زدند
که اینک به ردّ نام و نشانت نشسته اند
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
فاضل نظری
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت
خواستم نوح شوم ، موج غمت غرقم کرد
کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت
در قنوتم ز خدا عقل طلب می کردم
عشق اما خبر از گوشه ی محراب گرفت
نتوانست فراموش کند مستی را
هر که دست تو یک قطره می ناب گرفت
کی به انداختن سنگ پیاپی در آب
ماه را می شود از حافظه ی آب گرفت؟
روزی که مهر غصب به روی فدک زدند
محمد مرادی
روزی که مهر غصب به روی فدک زدند
انگار رویزخم ملایک نمک زدند
گفتند از نژاد وقارند و بی قار
داغ سقوط روی پر شاپرک زدند
وقتی تو را که آینه بودی شناختند
با مشت گوشه های دلت را ترک زدند
شاید به این دلیل که تو مرد نیستی
غیرت به هم زدند و ترا هم کتک زدند
تا چند سال بعد هم از ترس ذوالفقار
قران به دست گوشه مسجد کپک زدند
گفتند از گذشته مان توبه می کنیم
و قلبهای ما را اینجور تک زدند
یکی یکی دریدند ما را و باز هم
چوپان نما شدند و هی نی لبک زدند
گفتند که بار آخرشان است و بعد تو
چه زیرکانه به ما هم کلک زدند
روشن تر از شکوه تو هفت آسمان نداشت
جواد محمدزمانی
روشن تر از شکوه تو هفت آسمان نداشت
دریای پر تموّج روحت کران نداشت
مهریه ی زلال تو-بانو!-اگر نبود
این باغ های معرفت آب روان نداشت
دیدند یازده چمن از دامنت شکفت
یعنی که باغ نسل محمدّ خزان نداشت
گرد به باد رفته ی صحرای غفلت است
هر کس به دیده خاکی از این آستان نداشت
آنجا که قدر تو چو شب قدر شد نهان
دیگر شگفت نیست که قبرت نشان نداشت
رضا جعفری
زنی که مثل تو قبری نداشت مریم هم نبود؛
چون که به تو نیست خاک محرم هم
و جای قبر تو را هیچ کس نمی داند
مسیح و موسی و داوود ، شیث و آدم هم
فدک تمامی دنیاست ، این زیاد که نیست
دریغ می شود از تو ولی همین کم هست
نه سیلی متشابه ، نه محکمات فدک
نه خاک پوشیه ی گیسوان درهم هم
تمام حرف دلم نیست ، حرف من این است؛
زنی که مثل تو قبری نداشت مریم هم...
سبزى و با جفاى زمان گم نمى شوى
مهرنا آزاد
سبزى و با جفاى زمان گم نمى شوى
نورى که در عبور زمان گم نمى شوى
پنداشتند مرگ تو پایان نام توست
اما بدان ز باور مان گم نمى شوى
مثل عبور ثانیه ها مثل زندگى
یک لحظه از وراى جهان گم نمى شوى
با آنکه زخم خورده شام شقاوتى
اى صبح اى سپید ز جان گم نمى شوى
نام تو وسعتیست پر از آبروى عشق
باور کن اى همیشه عیان گم نمى شوى
در قلب آنکه عاشق نام بلند توست
اى آبروى هر دو جهان گم نمى شوى
شکسته می رسی از موسمی زمستانی
مهدی مرادی
شکسته می رسی از موسمی زمستانی
تو مانده ای و همان انتظار طولانی
هنوز باید از اندوه زخم های علی
صبور باشی و دستاس را بچرخانی
تو نیز خطّ نگاهت به سمت عاشوراست
تو نیز زاده ای از نسل داغدارانی
بخوان و سرخ بخوان آیه آیه کوثر را
جوانه های فدک را مگر برویانی
که می روی و درختان اقامه می بندند
به نام هجرت تو در شبی زمستانی
شعله های غم است در جانم
عباس براتی پور
شعله های غم است در جانم
چشمه ماتم است ، چشمانم
سوختم ، سوختم ، کسی نشنید
ناله های دل پریشانم
عقده دل به چاه می گویم
چاه را غمگسار می دانم
خون دل می رود زسینه هنوز
تا که شرح فراق می خوانم
درد سختی است ، غربت و اندوه
ترسم آخر کَنَند بنیانم
بی تو پژمرد بوستان علی
باغ آفت زده است بستانم
جاری سیل اشک از چشمم
می کند فاش راز پنهانم
از غم داغت ای صداقت محض
سر کشد شعله از گریبانم
نخل ها نیز سوگوار تواند
نخل قامت خمیده را مانم
صراط عاشورا
حسین غفاری اردبیلی
امشب مدینه آسمانش آسمان نیست
نوری نمایان در سکوت کهکشان نیست
پژمرده گلهای فدک بر روی ساقه
چون برده نعره می کِشد حلقوم ناقه
آب از غم مرگ شرافت گشته لرزان
باد از هجوم لشکر محنت گریزان
مانند پیغمبر ملائک در حجازند
نیزارها آهنگ ماتم می نوازند
از بخل انسان نخل ها سر در گریبان
از دست بدمستان چراغ غم فروزان
پروانه دیگر شوق آتش بر سرش نیست
گویا که دیگر آخرین پیغمبرش نیست
دریا جبینش از مصیبت چین چین است
صحرا نه روح انگیز و نه شور آفرین است
از صخره ها فریاد واویلا روان است
صد راز در صندوق هر غنچه نهان است
می بارد از هر خانه بوی زشت وحشت
در کوچه ها پیچیده بوی خون عصمت
دیروز در این شهر غیرت را دریدند
یک بار دیگر اهرمن را آفریدند
از کینه ورزی تا جنایت ره کشیدند
ابلیسان آتش به بیت الله کشیدند
دیروز در این کوچه یک در باز کردند
حیدر کُشی را دیو و دَد آغاز کردند
سیصد نفر دیروز با هم عهد بستند
یک سینه بی کینه را در هم شکستند
عاشق نماها عشق را بد نام کردند
با دست بسته عشق را اعدام کردند
دیروز داغی بر دل محزون کشیدند
دیروز زهرا را به خاک و خون کشیدند
امشب ولی حالی دگر دارد مدینه
امشب دگر زهرا ندارد درد سینه
امشب سکوتستان یثرب پر خروش است
تابوت گل بر روی گلفروش است
در تند بادِ ماتمِ آن ماه پاره
با دانه های اشک خود کرد استخاره
اشعار عرفانی خود را دفتری کرد
از بهر آن پروانه فکر بستری کرد
با دستهایش خاک را از خاک برداشت
یک بار دیگر باغبانِ خبره گُل کاشت
آهی کشید و آتشی در سینه افروخت
سر بر مزار گُل نهاد و گفتن آموخت
گفت ای چراغ خانه حیدر کجایی
زینب نشسته پشت در مضطر کجایی
دل وصل دلبر از خدا می خواهد امشب
هر قطره اشکم ترا می خواهد امشب
از فرط غم امشب گریبان چاک کردم
با دست خود من آسمان را خاک کردم
امشب مرا با جلوه ای کردی تو مدهوش
با چشم خود دیدم حقیقت را کفن پوش
دیدم حقیقت مرده و بی روح گشته
هم صورت و هم سینه اش مجروح گشته
پیغمبری کن بر امامت ای طبیبم
دستی رسان در شهر خود آخر غریبم
ای ذوالفقار بی نیام استقامت
یک بار دیگر کن حمایت از ولایت
می جوشد از عشقت دلم با صد علاقه
من کاتبم زهرا تویی نهج البلاغه
دانی چه با این همنشین ناله کردی ؟
از غم علی را یک شبه صد ساله کردی
ای قامت سرمایه روز قیامت
زیباترین تفسیر قد قامت قیامت
ای مرغ خونین پر کجا را لانه کردی
با رفتن خود خانه را ویرانه کردی
از بخت خود دارم گلایه آیه آیه
آتش زند بر جسم و روحت این گلایه
در قتلگه گم کرده زینب مادرش را
از مرتضی می خواهد امشب مادرش را
با خون قلب خود سرشکم را سرشتم
روی مزارت جمله ای زیبا نوشتم
بنوشتم اینجا مادری خوابیده محزون
هم صورت و هم سینه اش غلطیده در خون
اینجا نشان جاودانه بهر عهدیست
اینجا مزار مادر مظلوم مهدیست
«غفاریا» گر خادم آل عبایی
باید کُنی اندیشه ات را کربلایی
خلقت جسمانى حضرت زهرا (س)
روزى رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم در «ابطح» نشسته بود، جبرئیل نازل شد و عرض کرد: خداوند بزرگ، بر تو سلام فرستاده و مىفرماید: چهل شبانه روز از خدیجه کنارهگیرى کن و به عبادت و تهجد مشغول باش. پیغمبر اکرم بر طبق دستور خداوند حکیم، چهل روز به خانهى خدیجه نرفت. و در آن مدت، شبها به نماز و عبادت مىپرداخت و روزها روزهدار بود.
توسط عمار براى خدیجه پیغام فرستاد که اى بانوى عزیز، کنارهگیرى من از تو بدان جهت نیست که کدورتى داشته باشم، تو همچنان عزیز و گرامى هستى. بلکه در این کار از دستور پروردگار جهان اطاعت مى کنم، و خدا به مصالح آگاهتر است. اى خدیجه، تو بانوى بزرگوار هستى که خداوند، در هر روز چندین مرتبه به وجود تو بر فرشتگان خویش مباهات مىکند. شبها درب خانه را ببند و در بستر استراحت کن و منتظر دستور پروردگار عالم باش. من در این مدت در خانهى فاطمه دختر اسد خواهم ماند.
خدیجه بر طبق دستور رسول خدا رفتار کرد و در آن مدت از مفارقت همسر محبوب خویش و اندوه تنهایى مىگریست.
چون چهل روز بدین منوال سپرى شد، فرشتهى خدا فرود آمد. غذائى از بهشت آورد و عرض کرد:
امشب از این غذاهاى بهشتى تناول کن.
رسول خدا با آن غذاهاى روحانى و بهشتى افطار کرد. هنگامیکه برخاست تا آمادهى نماز و عبادت شود، جبرئیل نازل شد و عرض کرد:
اى رسول گرامى خدا، امشب از نماز مستحبى بگذر و به سوى خانهى خدیجه حرکت کن زیرا خدا اراده نموده که از صلب تو فرزند پاکیزهاى بیافریند.
پیغمبر اکرم با شتاب رهسپار خانهى خدیجه شد.
خدیجه مىگوید: در آن شب طبق معمول، درب خانه را بسته و در بستر استراحت کرده بودم. ناگهان صداى کوبیدن در بلند شد. گفتم: کیست؟ که جز محمد (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) کسى سزاوار نیست درب این خانه را بکوبد. آهنگ دلنشین پیغمبر بگوشم رسید که فرمود: باز کن، محمد هستم. شتابان در را باز کردم. با روى گشاده وارد خانه شد. طولى نکشید که نور فاطمه علیهاالسلام از صلب پدر به رحم مادر وارد شد.
مطلب دیگر آنکه: اعتکاف چهل روزه حضرت در خانه فاطمه بنت اسد، و شب زندهدارى و روزههاى مکرر و کنارهگیرى از مردم و از همسر بزرگوارش خدیجه، شباهتى به دوران آغازین نزول وحى و روزهاى نخستین قبل از بعثت داشت آرى: در آن ایام آماده پذیرش تحفه الهى بود که بزودى منشا پیدایش امامت و ولایت مىشد بلکه او ریشه اصلى درخت نبوت بود، همانگونه که از حضرت باقر علیهالسلام وارد شده است.(1)
مطلب دیگر آنکه حضرت سنت و روش همیشگى خود را در هنگام افطار ترک کرده و آن غذا را به خود اختصاص داده و دیگران را از ورود به آن خانه منع کرد.
نکته دیگر آنکه: سنت خود را در تطهیر و وضو گرفتن به هنگام ورود به خانه و آماده شدن براى نماز قبل از خوابیدن ترک کرد که این رها کردن سنت جاریه دلالت بر اهمیت آن موضوع دارد.
1- طریحى، مجمعالبحرین، ماده شجر.
صحبت حضرت زهرا (س) با مادر قبل از تولد
حضرت امام صادق علیهالسلام فرمودند: چون حضرت خدیجه سلاماللَّهعلیه با پیامبر صلى اللَّه علیه و آله ازدواج کرد، زنان قریش مکه، از حضرت خدیجه سلاماللَّهعلیه دورى گرفتند و دیگر به منزل او رفت و آمد نمىکردند و مانع رفتن زنان دیگر هم مىشدند، حضرت خدیجه سلاماللَّهعلیه در وحشت و تنهایى بسر مىبردند و دلخوشى ایشان فقط به رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله بود، تا به حضرت فاطمه سلاماللَّهعلیه حامله شدند، حضرت فاطمه سلاماللَّهعلیه با مادر در وحشت و تنهائى حدیث مىکرد، و در شکم تکلم مىنمود و مادر را امر به صبر و بردبارى و تحمل در تنهائى مىنمود به طورى که یک روز رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله وارد خانه شدند، دیدند حضرت خدیجه سلاماللَّهعلیه با کسى سخن مىگوید فرمودند: خدیجه جان: با چه کسى تکلم مىکنى عرض کرد: با این فرزند که در شکم من است و انیس تنهایى و مونس دورهى وحشت و شبهاى تاریک من است. پیامبر صلى اللَّه علیه و آله فرمودند: اى خدیجه اکنون جبرئیل به من خبر داد که این فرزند دختر است و نسل طاهرهى میمونهى سادات از رحم اوست. و او مادر ذریه من خواهد بود و ائمه دوازدهگانه مسلمین که خلفاء و جانشینان حق در زمین هستند از نسل او خواهند بود و این ائمه پس از انقضاى وحى حجت خدا بر خلق مىباشند.
حضرت فاطمه زهرا سلاماللَّهعلیه براى پدر و دیگر مردمان گلى بود که رایحه خوشش حیاتآفرین دلها بود، و خداوند او را خیر کثیر نامید. پس جاى شگفتى نیست که او بار غم ابتر بودن را از چهرهى پدرش، حضرت محمد صلى اللَّه علیه و آله بزداید، چرا که فرزندان پسر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله چندى نمىپایید که رخت برمىبستند و این خود بهانهاى به دست دشمنان پیامبر صلى اللَّه علیه و آله داده بود تا نغمهساز این سخن شوند که بعد از محمد صلى اللَّه علیه و آله نامى از او نمىماند.
«بسم الله الرحمن الرحیم، انا اعطیناک الکوثر، فصل لربک وانحر، ان شانئک هوالابتر»
به نام خداوند بخشنده و مهربان، ما کوثر به تو ارزانى داشتیم. پس پروردگار خود را به نماز گرامى دار و قربانى کن. همانا که بدخواه تو ابتر است.
تاریخ و مکان تولد حضرت زهرا (س)
در تاریخ تولد فاطمه علیهاالسلام در بین علماى اسلام اختلاف است. لکین در بین علماى امامیه مشهور است که آن حضرت در روز جمعه بیستم ماه جمادى الثانى سال پنجم بعثت تولد یافته است. (1)
مکان تولد حضرت زهرا (علیهاالسلام) در شهر مکه و در خانه خدیجه اتفاق افتاد. این خانه در محلهاى است که در گذشته به آن «زقاق العطارین» یعنى کوچه عطارها مىگفتند. رسول خدا (صلى اللَّه علیه و آله) تا هنگام هجرت، در آن خانه ساکن بود. خانه مبارکى که بارها در آن فرشته وحى بر پیامبر (صلى اللَّه علیه و آله) نازل گردید. این خانه بعدها به صورت مسجد درآمد. (2)
و از آنجا که محل نزول وحى و بخشى از قرآن، زیستگاه پیامبر (صلى اللَّه علیه و آله) و مکان تولد حضرت زهرا (علیهاالسلام) بود، در نظر عموم مسلمین ارزش معنوى و قداستى خاص داشت. و از این رو بارها در طول تاریخ همزمان با تعمیر و توسعه مسجد الحرام، نسبت به مرمت بناى آن اقدام کردند. (3)
1- علماى امامیه و علماى عامه در سال ولادت حضرت فاطمه اختلاف دارند. اکثر علماى عامه تولد او را قبل از بعثت مىدانند. عبدالرحمن بن جوزى در کتاب تذکرهى الخواص ص 306 مىنویسد: تاریخنگاران نوشتهاند که فاطمهى زهرا در سالى متولد شد که قریش به ساختن مسجدالحرام مشغول بودند. یعنى پنج سال قبل از بعثت.
محمد بن یوسف حنفى در کتاب «نظم دررالسمطین» ص 175 مىنویسد: فاطمه در سالى متولد شد که قریش مشغول ساختن کعبه بودند.
طبرى در ذخائرالعقبى ص 53 از قول عباس نقل مىکند که گفت: فاطمه در سالى متولد شد که قریش مغشول ساختن خانهى کعبه بودند و در آن هنگام پیغمبر در سن سى و پنج سالگى بود.
ابوالفرج در کتاب مقاتل الطالبیین ص 30 مىنویسد: فاطمه قبل از بعثت در سالى که کعبه بنا مىشد به دنیا آمد. مجلسى در کتاب بحارالانوار ج 43 ص 213 مىنویسد: روزى عبداللَّه بن حسن بر هشام بن عبدالملک وارد شد در حالى که کلبى نیز در مجلس حضور داشت. هشام به عبداللَّه گفت: فاطمه چند سال عمر کرد؟ عبداللَّه در پاسخ گفت: سى سال. سپس همین سؤال را از کلبى نمود. او در جواب گفت: سى و پنج سال. هشام رو به عبداللَّه نمود و گفت: آیا سخن کلبى را شنیدى؟ اطلاعات کلبى در عالم انساب خوب است. عبداللَّه گفت: یا امیرالمؤمنین احوال مادر مرا از من باید پرسید و احوال مادر کلبى را از او.
اما اکثر علماى امامیه مانند ابن شهرآشوب در مناقب ج 3 ص 357، کلینى در اصول کافى ج 1 ص 458، مجلسى در بحارالانوار ج 43 ص 6 و حیات القلوب ج 2 ص 149، محدث قمى در منتهى الامال ج 1 ص 94، محمدتقى سپهر در ناسخ التواریخ ص 17، على بن عیسى در کشفالغمه ج 2 ص 75، طبرى در دلائل الامامة ص 10 فیض کاشانى در وافى ج 1 ص 173، این دانشمندان و گروه دیگرى نوشتهاند که فاطمه پنج سال بعد از بعثت تولد یافت: مدرک آنان احادیث است که در این باره از ائمه صادر شده است. ابوبصیر روایت کرده که امام صادق علیهالسلام فرمود: در بیستم ماه جمادى الثانى در هنگامى که پیغمبر چهل و پنج ساله بود به دنیا آمد. هشت سال با پدرش در مکه بود. و ده سال در مدینه با پدرش زندگى کرد. بعد از پدر بزرگوارش هفتاد و پنج روز زنده ماند و در روز سوم جمادى الثانى در سال یازدهم هجرى وفات نمود. (دلائل الامامة ص 10).
اما بر خوانندگان محترم مخفى نیست که وفات حضرت زهرا در سوم جمادى الثانى با داستان هفتاد و پنج روز زنده ماندن آن حضرت سازگار نیست و با نود پنج روز مناسبتر است. لذا بعید نیست که لفظ «تسعین» در روایت، با لفظ «سبعین» اشتباه شده باشد.
حبیب سجستانى مىگوید: از حضرت ابوجعفر علیهالسلام شنیدم که مىفرمود: فاطمه دختر محمد، پنج سال بعد از بعثت رسول خدا تولد یافت و در هنگام وفات هیجده سال و هفتاد و پنج روز از عمر شریفش گذشته بود (اصول کافى ج 1 ص 457). در روایتى وارد شده که فاطمه در هنگام عروسى نه ساله بود.
سعید بن مسیب مىگوید به حضرت على بن الحسین عرض کردم: پیغمبر در چه سالى فاطمه را به على تزویج نمود؟ فرمود: یکسال بعد از هجرت، و در آن تاریخ فاطمه نه ساله بود (روضه کافى چاپ نجف سال 1385 هجرى ص 281).
در کتاب فرائد السمطین ج 1 ص 88 مىنویسد که ابابکر و عمر از پیامبر (ص) تقاضا کردند که با فاطمه ازدواج کنند در جواب فرمود: هنوز کوچک است. ولى وقتى على بن ابىطالب خواستگارى کرد مورد قبول قرار گرفت. این حکایت نیز با تولد بعد از بعثت سازگارتر است، زیرا اگر قبل از بعثت تولد یافته بود در آن زمان 18 ساله بود و دختر 18 ساله صغیر نیست.
از امثال این احادیث استفاده مىشود که تولد فاطمه بعد از بعثت رسول اکرم واقع شده است. صاحب کتاب کشفالغمة روایتى نقل کرده که در خود آن حدیث تناقضى وجود دارد: امام محمد باقر فرمود: فاطمه پنج سال بعد از بعثت به دنیا آمد، در همان سالى که قریش مشغول ساختن خانهى کعبه بودند. و در هنگام وفات هیجده سال و هفتاد و پنج روز از عمر شریفش گذشته بود (کشفالغمة ج 2 ص 75).
چنان که ملاحظه مىفرمایید در خود این حدیث تناقض است. زیرا از یک طرف مىگوید: فاطمه پنج سال بعد از بعثت بدنیا آمد، و در هنگام وفات هیجده ساله بود. از طرف دیگر مىگوید: در هنگام تولد آن جناب، قریش مشغول ساختن خانهى کعبه بودند. در صورتى که این دو مطلب قابل جمع نیستند زیرا خانهى خدا پنج سال قبل از بعثت تجدید بنا شد نه بعد از بعثت. بهر حال باید در این حدیث اشتباهى رخ داده باشد. یا باید گفت کلمهى «قبل البعثه» اشتباهاً به کلمه «بعد البعثه» تبدیل شده یا جمله «و قریش تبنى البیت» از طرف راوى اضافه شده است. کفعمى در مصباح مىنویسد: فاطمه در روز جمعه بیستم جمادى الثانى سال دوم بعثت به دنیا آمد (بحار ج 43 ص 9).
چنانکه ملاحظه فرمودید در بین علماى اسلام در مورد تاریخ تولد زهرا اختلاف شدیدى وجود دارد، اما چون اهلبیت تولد آن حضرت را پنج سال بعد از بعثت دانستهاند قولشان بر قول تاریخنویسان عامه مقدم است. زیرا ائمه اطهار و اهلبیت پیغمبر و فرزندان زهرا، بهتر از دیگران از سن مادرشان خبر دارند.
ممکن است کسى بگوید که: خدیجه در سال دهم بعثت وفات نمود و در هنگام وفات شصت و پنج ساله بود. بنابراین، اگر فاطمه در سال پنجم بعثت تولد یافته باشد باید خدیجه در سن پنجاه و نه سالگى آبستن شده باشد. چگونه مىتوان این مطلب را باور کرد؟!.
ما در پاسخ به این اشکال مىتوانیم دو مطلب را بگوییم:
اولا: این موضوع مسلّم نیست که خدیجه در هنگام وفات شصت و پنج ساله باشد. بلکه بنابر قول ابنعباس باید سنش در موقع آبستن شدن به فاطمه، در حدود چهل و هشت سالگى باشد. زیرا ابنعباس مىگوید خدیجه در سن بیست و هشت سالگى با پیغمبر عروسى کرد (کشف الغمة ج 2 ص 139) و قول ابنعباس نیز بر سایرین تقدم دارد. زیرا خویشان پیغمبر بهتر از دیگران از وضع داخلى خودشان اطلاع دارند.
بنابراین روایت، خدیجه در هنگام بعثت رسول خدا، چهل و سه ساله بوده و در سال پنجم بعثت که سال تولد فاطمه است در حدود چهل هشت سال عمر داشته و آبستن شدن در این سنین غیر عادى نیست.
ثانیا: اگر قول ابنعباس را هم قبول نکنیم و بگوییم خدیجه در سن چهل سالگى ازدواج کرده و قاعدتا باید در سن پنجاه و نه سالگى آبستن شده باشد، باز هم امر محالى نیست زیرا فقها و دانشمندان نوشتهاند که زنهاى قرشى تا سن شصت سالگى عادت مىشوند و آبستن شدن نیز برایشان امکان دارد. خدیجه هم از طائفه قریش و مشمول این قاعده است.
بعلاوه، درست است که آبستن شدن زن در این سنین نادرالوقوع است لکین در تاریخ نمونههایى داشته و دارد: زنى به نام اکرم موسوى در «سرخون» بندرعباس دو قلو زایید.
این زن 65 سال دارد و شوهرش 74 ساله است... یک پزشک معروف به خبرنگار اطلاعات اظهار داشت به طورى که تاریخ پزشکى نشان مىدهد کم سنترین زنى که حامله شده است فقط چهار سال و هفت ماه داشت و مسنترین مادران جهان 67 ساله بوده است. (اطلاعات 28 بهمن 1351).
یک زن 66 سالهاى به نام شوشنا در اصفهان وضع حمل کرد و پسرى را به دنیا آورد. یحیى شوهر این زن به خبرنگار اطلاعات گفت: هشت فرزند دارم. چهار پسر و چهار دختر. بزرگترین فرزندم 50 ساله و کوچکترین آنها 25 ساله است. (اطلاعات 20 اردیبهشت 1351).
چه مانع دارد خدیجه نیز یکى از همین افراد کمیاب باشد؟.
در خاتمه لازم است بدین نکته توجه داشته باشید که اختلافى که در مورد تاریخ تولد فاطمه دیده مىشود، به سن شریفش هنگام ازدواج و وفات نیز سرایت مىکند. زیرا اگر تاریخ تولد را پنج سال قبل از بعثت بدانیم باید در هنگام ازدواج در حدود هیجده ساله باشد و در هنگام وفات، بیست و هشت ساله، اما اگر پنج سال بعد از بعثت متولد شده باشد، باید در هنگام عروسى در حدود نه ساله باشد و در هنگام وفات هیجده ساله.
2- کامل ابناثیر ج 2 ص 40.
3- شفاءالغرام ج 1 ص 272- مراة الحرمین ج 1 ص 189/ 192.
کیفیت و چگونگى تولد حضرت زهرا (س)
دوران باردارى حضرت خدیجه سلاماللَّهعلیه سپرى گشت، زمان وضع حمل فرارسید، حضرت خدیجه سلاماللَّهعلیه براى زنان قریش پیام فرستاد تا بیایند و او را در امر وضع حمل کمک کرد و کارهاى مربوط به این برهه که مخصوص زنان است برعهده گیرند. اما زنان قریش پاسخ دادند که ما نخواهیم آمد، چرا که سخن ما را نشنیده انگاشتى و با محمد صلى اللَّه علیه و آله یتیم ابوطالب، پیمان زناشوئى بستى. خدیجه از این پاسخ رنجیده خاطر گشت، اما در یکى از همین روزها در حالى که او همچنان در بستر آرمیده بود، چهار زن گندمگون و بلندبالا مشاهده نمود که بر او وارد شدند. خدیجه که از دیدن آنان در هراس شده بود به تکاپو افتاد اما یکى از زنان او را آرام نمود و گفت: اى خدیجه! اندوهگین و هراسناک مباش، ما از جانب خدا به سویت آمدهایم و خواهران تو هستیم، من ساره همسر ابراهیم خلیلم و این آسیه همسر فرعون است و آن یکى مریم دختر عمران و چهارمین ما صفورا دختر شعیب است. در این هنگام چهار زن در چهار سوى خدیجه سلاماللَّهعلیه قرار گرفتند و حضرت خدیجه سلاماللَّهعلیه حمل خود را بر زمین نهاد و نورى از او ساطع گردید که شرق و غرب عالم پرتوافکن شد. نورى که به خانههاى مکه راه یافت و همه را در حیرت فروبرد. پس از آن ده فرشته همراه با طشت و ابریقى مملو از آب کوثر از آسمان فرود آمدند. آن بانویى که در پیش روى خدیجه قرار داشت مولود را با آن آب شستشو داده و جامه که از شیر سفیدتر و از عنبر خوشبوتر بود بیرون آورد. با یکى تن مولود را پوشاند، و دیگرى را مقنعهى او قرار داد آنگاه دست خود را بر لبان کودک نهاد و او را به سخن گفتن وادار نمود، فاطمه دهان گشود و چنین فرمود: اشهد ان لا اله اللَّه و اشهد ان محمد رسولاللَّه سیدالانبیاء و ان بعلى سیدالاوصیاء و ولدى سادة الاسباط.
آنگاه یکایک بانوان را سلام داده به نامشان خواند. آنها هم با رویى گشاده مولود فرخنده را مورد ملاطفت قرار دادند. حوریان بشارت تولد او را به آسمانها بردند. در آسمان از یمن قدوم او نورى پدیدار آمد و ساطع گردید که تا آن زمان سماواتیان چنین نورى را رؤیت ننموده بودند. بانوان خدیجه را شادباش گفته از میمنت و مبارکى و طهارت نسلش سخنها گفتند. خدیجه با سرورى زایدالوصف کودک را در آغوش کشید و با دنیایى امید و آرزو پستان در دهان او گذارد.
تولد حضرت زهرا(س) و بشارت جبرئیل به رسول خدا (ص)
هنگامى که فاطمه زهرا علیهاالسلام به دنیا آمد. فرشته وحى بر وجود مبارک رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم نازل گشت و از جانب پروردگار مهربان بر وى پیام آورد که «اللَّه یقرؤک السلام و یقرى مولودک السلام.»
خداوند تبارک و تعالى بر تو و فرزند نورسیدهات درود مىفرستد.
رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم با شنیدن خبر تولد فاطمه علیهاالسلام در مقابل پروردگار سر به سجدهى شکر گذارد؛ و خداى عزوجل را بر عطاى این نعمت مبارک و میمون سپاس گفت. پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم بسیار شادمان و خرسند بود. زیرا که پیش از این خداوند در سورهى کوثر بشارت آمدن او را به وى داده بود. و نیز از فرشتهى وحى شنیده بود که: «أنها نسلة الطاهرة المیمونة و ان اللَّه تبارک و تعالى سیجعل نسلک منها و سیجعل من نسلها ائمة و یجعلهم خلفاءه فى ارضه بعد انقضاء وحیه.»
إنّ رکعة المغرب أضیفت لأجل میلاد فاطمة علیهاالسلام
317/ 1- العطّار، عن أبیه، عن أبیمحمّد العلوی الدینوری بإسناده- رفع الحدیث- إلى الصادق علیهالسلام قال: قلت له: لم صارت المغرب ثلاث رکعات و أربعاً بعدها لیس فیها تقصیر فی حضر و لا سفر؟
فقال: إنّ اللَّه عزّ و جلّ أنزل على نبیّه صلى الله علیه و آله و سلم لکلّ صلاة رکعتین فی الحضر، فأضاف إلیها رسولاللَّه صلى الله علیه و آله و سلم لکلّ صلاة رکعتین فی الحضر، و قصّر فیها فی السفر إلّا المغرب.
فلمّا صلّى المغرب بلغه مولد فاطمة علیهاالسلام، فأضاف إلیها رکعة شکراً للَّه عزّ و جلّ، فلمّا أن ولد الحسن علیهالسلام أضاف إلیها رکعتین شکراً للَّه عزّ و جلّ، فلمّا أنّ ولد الحسین علیهالسلام أضاف إلیها رکعتین شکراً للَّه عزّ و جلّ، فقال: (لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الاُنْثَیَیْنِ) (1) فترکها على حالها فی الحضر والسفر. (2) أقول: رواه فی «عوالمالعلوم» عن «عللالشرائع». (3)
1- النساء: 11.
2- البحار: 37/ 38 ح 8، و 79/ 262 ح 11، عن العلل.
3- العوالم: 11/ 46.
از امام صادق علیهالسلام سؤال شد که: «لم صارت المغرب ثلاث رکعات و اربعا بعدها لیس فیها تقصیر فى حضر و لا سفر؟»
چرا نماز مغرب سه رکعت است و نافلهاش چهار رکعت که در سفر و حضر تقصیر در آن نیست؟ (1)
آن حضرت فرمود: «ان اللَّه عز و جل انزل على نبیه صلى اللَّه علیه و آله و سلم لکل صلاة رکعتین فى الحضر فاضاف الیها رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم لکل صلاه رکعتین فى الحضر و قصر فیها فى السفر الا المغرب و الغداه فلما صلى المغرب بلغه مولد فاطمه علیهمالسلام فاضاف الیها رکعه شکراللَّه عز و جل فلما ان ولد الحسن علیهالسلام اضاف الیها رکعتین شکر اللَّه عز و جل فلما ان ولد الحسین علیهالسلام اضاف الیها رکعتین شکر اللَّه عز و جل فقال للذکر مثل حظ الانثیین فترکها على حالها فى الحضر والسفر.» (2)
خداوند تبارک و تعالى همهى نمازها را بر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم به صورت دو رکعتى نازل کرد. رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم (به امر پروردگار) به همهى نمازها به جز نماز مغرب و نماز صبح دو رکعت اضافه نمودند؛ که در حضر به صورت تمام و در سفر به طور قصر خوانده شوند.
هنگامى که رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم مشغول برپائى نماز مغرب بود. فاطمه علیهاالسلام به دنیا آمد رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم به شکرانهى این نعمت (و به امر پروردگار) یک رکعت به نماز مغرب اضافه فرمودند. پس چون حسن علیهالسلام به دنیا آمد، دو رکعت دیگر (به عنوان نافله) به آن سه رکعت اضافه نمودند و زمانى که حسین علیهالسلام به دنیا آمد، به نافلهى مغرب دو رکعت دیگر اضافه فرموده و آن را شکرانه تولد آن حضرت قرار دادند.
1- نماز مسافر را که از چهار رکعت به دو رکعت شکسته مىشود نماز قصر گفته و این عمل را تقصیر گویند.
2- من لا یحضر الفقیه، ج 1، ص 454. تهذیب، ج 2، ص 113. وسائل الشیعه، ج 4، ص 88. عللالشرایع، ص 324.